شمارگان تا کنون: 400 نسخه
رقعی: 160 صفحه
بازنشر: چاپ دوم
شمارگان: 200 نسخه
شابک: 9786007996546
عنوان به زبان انگلیسی: The Voice of Knowledge: A Practical Guide to Inner Peace
زبان: فارسی
لینک خرید از فیدیبو: fidibo.com
ساختار کتاب: کتاب «صدای دانش» با عنوان اصلی ”The Voice of Knowledge“ و عنوان فرعی «راهنمای عملی برای آرامش درونی»، دارای یکصد و شصت صفحه است. این کتاب، دوازده بخش و یک قسمت پایانی، حاوی دعاها را در بر میگیرد.
شیوهٔ نگارش: دُن میگل روییز از روایات باستانی و نمادهای اسطورهای برای انتقال دیدگاه خود یاری گرفته است. او از تبار کهن تُلتکهاست که از ساکنین دیرین آمریکای مرکزی بودند. نویسنده در جایگاه یک پزشک و جراح که از دانش مقبول جامعهٔ امروزی برخوردار است، با زبان علمی آمیخته با معنویات به ضرورت رها کردن بار دانستگی میپردازد. او در سراسر کتاب از اصطلاحاتی مانند درخت دانش، شاهزادهٔ دروغ، فرشتهٔ گمراه، شمن و مانند اینها که در دنیای امروز، مفاهیم چندان شناختهشدهای نیستند، استفاده میکند و به توصیف یکایک آنها از منظر خودش میپردازد. میگل نشان میدهد دانش، ما را از مهارت درست زیستن محروم کرده است، زیرا به جای استفاده از آن، بندهٔ گوش به فرمانش شدهایم. نگارنده به روشنی مشخص میکند سر مخالفت با ضرورت دانش آموختن ندارد، اما نشان میدهد باید این ابزار را آگاهانه به کار بگیریم. دُن میگل از تجربهٔ نزدیک به مرگ خود میگوید که چگونه او را از اسارت «صدای دانش» رهایی بخشید و با استفاده از این رویداد توانست اسب سرکش ذهنش را مهار کند. کتاب، با حکایت معروف آدم و حوا آغاز میشود، اما این بار ما شاهد تعبیری نو از روییز در این زمینه هستیم. او میوهٔ ممنوعه را که آدم و حوا از خوردن آن منع شده بودند، همان دروغ میداند که با قورت دادن آن از بهشت برین رانده شدند. نویسنده باور دارد ما با پا نهادن به این جهان، آموخته میشویم تا از طریق بزرگترها و کل جامعه این دروغ را قورت بدهیم و از همان هنگام ذهنمان با این ویروس آلوده میگردد. دُن میگل در پایان هر بخش، با آوردن «نکاتی برای اندیشیدن»، مفاهیم نو، تعابیر منحصر به فرد و تا اندازهای نامتعارف خود را شرح میدهد تا در ادراک این موضوعات به ظاهر پیچیده، به خواننده کمک کند. این قسمتهای پایانی را میتوان نوعی چکیدهٔ هر بخش دانست. نویسنده با شرح دوران کودکی و نوجوانی خود با خواننده صمیمیت برقرار میکند و چگونگی روشنفکر شدن خودش را مطرح میسازد. آنگاه تقابل با نسل پیشین را در رویارویی با پدربزرگش توضیح میدهد؛ آنجا که جوان میخواهد با شورشی بودن تجربه کند و پیر جهاندیده مایل است با تسلیم، نظارهگر تجارب زندگیاش باشد. پدربزرگ میگل به نرمی به او یادآور میشود که همهٔ آن چه میگوید، صرفاً فرضیهبافیست و داستانی به شمار میآید که نوهٔ جوانش در حال حاضر در آن زندگی میکند. ساختار کتاب بر مبنای همین شورش و نرمش پیریزی شده است. شورشِ از بهشت راندگان و نرمشِ این جهانیان برای رهایی از چنگال دروغ و دوباره گشودن چشم معنوی. چنین است که پزشک ماهر در نهایت، ابزار خونین جراحی در دست، دست به دعایی از دل برخاسته میگشاید تا جهان را از بیماری واگیر هیاهوی ذهن برهاند: خدایا! کمکم کن تا هر کاری را در زندگی، به آیین مهر و شادمانی مبدل کنم.
شمایی از کتاب: دُن میگل از دامان تمدنی باستانی برخاسته و بیگمان آموزههای تُلتکها در ناخودآگاه او نشسته و نقش بسته، اما زندگی خود او گواه روشن این نکته است که چگونه بلع دروغها ناخواسته ما را از خویشتن اصیلمان جدا میکند. نویسنده دانشآموختهٔ دنیای امروز به شمار میآید و در دوران جوانی با نگاهی ناباورانه به تجربهٔ نیاکان خود نگریسته است. میگل با چیدن و بلعیدن میوهٔ ممنوعه، زمانی داعیهٔ دگرگونی جهان را از طریق گوش سپردن به ذهن پرهمهمهٔ انسانی داشته تا داستانسرا باور کاستی داشتن و دویدن به سوی کمال دستنیافتنی را به او بقبولاند. نویسنده در پی این کمالگرایی و باور داشتن به معیوب بودن، از پزشکی عمومی به تخصص جراحی رو میآورد، اما همچنان در تنهایی، احساس کمبود میکند و در جمع، به دنبال جلب تأیید دیگران است. آن گاه معجزهٔ هستی روی میدهد و او در اوج ناتوانی و درماندگی، در یکی از شبهای پرستارهٔ کویر به ادراکی ژرف میرسد؛ گویی همهٔ آن چه را از یاد برده بود، بار دیگر به یاد میآورد: هر چه هست، فقط و فقط تجلی گوناگون نور است! با این بارقهٔ سحرآمیز، میگل از سرشت انسانی ناامید و سرخورده نمیشود، بلکه درمییابد همهٔ ما داستانسراهایی ماهر هستیم و در داستانهای رنگارنگ خود ایفای نقش میکنیم. آن چه در این میان اهمیت دارد آن است که بدانیم داستانهای ما حقیقت ندارند؛ گرچه در هر مقطع زمانی، واقعیت ما را شکل میدهند. سپس در این نگاشته دو اصل مهم برای برخورداری از یک سواری فرحبخش از ذهن خلاق آدمی و رهایی از هیاهوی آزارندهٔ آن پیشنهاد میشود: ۱- سخنان خود را باور نکنید، اما ذهن خود را پذیرا و قلبتان را گشوده نگه دارید. ۲- سخنان دیگران را باور نکنید، اما با گوش سپردن آگاهانه به آنها داستانشان را درک کنید. در ضمن، از این طریق ممکن است راهکاری به شما الهام شود یا فرصتی برایتان پیش بیاید. در ادامه میگل یادآور میشود که گرچه صدای درون سرمان واقعی نیست، اما خبر خوش این که عواطف ما واقعی هستند، با هر دریافتی انگیخته میشوند و میتوانند راهنمای خوبی برایمان باشند. بر این مبنا هنگامی که احساسی ناخوشایند داریم، میتوانیم مطمئن باشیم که شاهزادهٔ دروغ در ذهنمان مشغول اجرای یک تردستی تازه است. در جای دیگر، نگارنده خردمندانه ایمان و ارادهٔ آزاد را از باور کورکورانه جدا و متمایز میکند و از این راه، میان خرافات و خشکاندیشیهایی که به آیینهای کهن افزوده شده و آنها را آلوده کردهاند، از خرد ناب نهفته در این سنتها تفاوت قایل میشود. او ایمان راستین را با نیت خالص انسانی برابر میشمارد و آن را احساس آدمی در لحظهٔ حال میداند. این ایمان آزاد است که به انسان قدرت آفرینش هر چه را اراده کند، میبخشد. آنگاه دُن میگل گریزی به نخستین کتاب خود با نام «چهار پیمان» میزند و بار دیگر لزوم تعهد به چهار پیمان را به ما یادآوری میکند: پاک سخن بگوییم، هیچ چیزی را به خود نگیریم، هیچ فرضی نداشته باشیم و همیشه نهایت کوشش خود را به کار ببندیم. او تأکید میکند که چهار پیمان کاراترین ابزار برای دگرگونی داستانهای ماست. آن گاه قول میدهد با به کار گرفتن این ابزار، آن قدر توانمند میشویم که میتوانیم داستان زندگی خود را با عشق بنویسیم، چرا که عاشقانه زندگی کردن، به مفهوم از نو زنده شدن و پذیرش همهٔ ویژگیهای وجودمان است. این گونه میتوان هنرمندانه داستانسرایی کرد و هنر درست زیستن را آموخت. در اینجا نویسنده با شرح حادثهٔ مرگبار تصادف خود، از تجربهٔ غرق شدن خود در نور میگوید و این که باز هم بازیهای ذهن، او را به توجیه منطقی و علمی این ماجرا از دید یک پزشک میکشاند تا سرانجام، پردهها پس میروند و چشم معنوی میگل گشوده میشود. اکنون راوی، چرخهٔ داستان را کامل میکند و ما را به سرشت راستینمان بازمیگرداند: فرشتهای که پیامآور حقیقت است. این که دانستههای راستین ما خاموش هستند و در سکوت، به کارکرد اصیل خود ادامه میدهند؛ مانند بدنمان که میداند چگونه نفس بکشد، با محیط سازگار شود و دمای خود را تنظیم کند و به بقا ادامه دهد. اکنون با گوش سپردن به الهامات درونیمان امکان و توان آن را مییابیم تا بار دیگر به بهشت راه یابیم و درخور زندگی بهشتآسا شویم.
کاربرد کتاب: مطالعهٔ این کتاب به کسانی که از درگیری ذهنی رنج میبرند و نیز آنها که دچار چسبیدن به باورهای بیهوده هستند، پیشنهاد میشود. همچنین آدمهایی که دچار منفیبافی، پیشداوری، سرکوب خود یا مقصر دانستن دیگران هستند، میتوانند به خوبی از موضوعات این نگاشته بهرهمند شوند. از سوی دیگر، کسانی که صرفاً از نیروی منطق و استدلال خود در پیشبرد زندگی استفاده میکنند و از قدرت احساسات خود آگاه نیستند، با بهرهگیری از این کتاب میتوانند به تعادل و هماهنگی در زندگی دست یابند.
روش مطالعه: این کتاب، بهتر است به تنهایی خوانده و روی مطالب آن تعمق شود. بنا بر مفاهیم جدیدی که در این نوشته مطرح میگردد، لازم است موضوعات آن اندکاندک در وجود خواننده جای بگیرند و از این رو خوانش یکبارهٔ آن را پیشنهاد نمیکنیم. در قسمتهای «نکاتی برای اندیشیدن» خواننده میتواند به مرور چکیدهٔ موضوعات بپردازد و به این ترتیب، آنها را در ساختار باورهای بیهودهٔ خود راه دهد. بدیهیست که گروههای کتابخوانی میتوانند پس از طی مراحل تکخوانی کتاب، به بحث در بارهٔ برداشتهای خود و تجربیات حاصل بپردازند و دیدگاهشان را با همدیگر سهیم شوند و با این شیوه دریافتشان را از این نگاشته بهبود بخشند.