ورود
جستجو
سرچشمه
کارنامه
آفرینندگان
درستنویسی
دانستنیها
کتابخانه
فروشگاه
تماس
جستجو
آفرینندگان
شاعران
جلالالدین محمد مولوی
۵۸۶/۷/۷
×
جلالالدین محمد بن بهاءالدین محمد بن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی
، معروف به
مولانا
، خداوندگار و مولوی که گاهی به خموش یا خاموش تخلص کرده است، ششم ربیعالاول ۶۰۴ هجری قمری (بیست و نهم سپتامبر ۱۲۰۷ م.)، در بلخ، شمال شرقی ایران (افغانستان کنونی) دیده به جهان گشود. او از خاندان محترم بلخ بود و گویا نسبش به خلیفه ابوبکر میرسید. پدر مولانا معروف به «بهاءالدین ولد» و ملقب به «سلطانالعلما» از بزرگان روزگار و علامۀ زمان بود و مشهور است که مادر بهاءالدین از خاندان خوارزمشاهیان بوده است. از آنجا که بهاءالدین ولد از بزرگان صوفیه به شمار میرفت و مردم به واسطۀ عظمت مقامش رویکرد فراوانی به او داشتند. سلطان محمد خوارزمشاه از این موضوع نگران بود و به این فرقه لطفی نداشت، از این رو بهاءالدین در سال ۶۰۹ هـ. ق. همراه خانواده خراسان را به مقصد بغداد ترک کرد. گفته شده که در این سفر جلالالدین با عطار در نیشابور ملاقات و شیخ عطار اسرارنامۀ خود را به او هدیه کرد و به بهاءالدین ولد گفت: «زود باشد که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند.» خانوادۀ مولوی از بغداد به مکه و دمشق مهاجرت کردند و سرانجام به دعوت سلطان علاءالدین کیقباد سلجوقی که عارف مسلک بود، در قونیه ساکن شدند. جلالالدین در پی مرگ پدر در سال ۶۲۸ هـ.ق. و به درخواست مریدان، جای پدر را در تدریس و منبر گرفت. در سال ۶۲۹ هـ.ق. سید برهانالدین ترمذی که از شاگردان بهاءالدین بود و در طلب او به قونیه آمده بود، دست ارادت مولانا را پذیرفت. مولانا به تشویق او به حلب رفت و علم فقه را از کمالالدین عدیم فراگرفت. در دمشق با محیالدین عربی، عارف بزرگ جهان اسلام دیدار کرد. سپس راهی قونیه شد و به اشارۀ ترمذی ریاضت پیشه کرد. مولانا پس از درگذشت ترمذی مدرس علوم دینی شد. در سال ۶۴۲ هـ .ق. شمس به قونیه آمد و در ملاقاتی که با مولوی داشت، شور و حالی در دل او به پا کرد؛ به گونهای که مولانا از تدریس و وعظ و ارشاد دست برداشت و شوریدهوار مرید شمس شد. مولویشناسان بزرگ بر این باورند که مولوی با طلوع شمس مولوی شد. مولانا پیش از آشنایی جلالالدین با شمس در راهی هموار بی آن که شوری در آن راه یابد یا دستخوش تلاطم شور و هیجان باشد، در گذر بود، اما با طلوع شمس همه چیز دگرگون شد و این دگرگونی آغازی بود برای مولوی شدن مولانا. نخستین ملاقات شمس و مولانا را اغلب در پردۀ ابهام وصف کردهاند. برخی نخستین حضور شمس را در مدرسه دانستهاند: فضا آکنده از شور و حال شاگردان و مریدان مولانا بود. آنگاه شمس وارد شد، با جسارتی بیسابقه، به کتاب اشاره کرد و با لحن استهزاآمیزی به مولانا گفت: «این چیست؟» مولانا مغرور پاسخ داد: «این چیزیست که آن را تو ندانی!» یکباره کتابها آتش گرفت، مولانا با حیرت از شمس پرسید: «این چه سر است؟» شمس در پاسخ تکبر او، پاسخ داد: «آن را تو ندانی!» در روایت دیگری نخستین ملاقات شمس و مولانا در کنار حوضی رخ میدهد. مولانا با کتابهای خود خلوت گزیده بود، شمس رسید و از او پرسید: «اینها چیست؟» مولانا در پاسخ گفت: «اینها علم قال است، تو را به آنها چه کار؟» شمس کتابها را یکییکی در آب انداخت و در برابر پرخاش مولانا دوباره از آب بیرون کشید؛ بی آن که کتابها تر شده باشد. مولانا حیرتزده پرسید: «این چه سر است؟» شمس در پاسخ گفت: «این ذوق و حال است، تو را از آن چه خبر؟» اما روایت دیگری نیز هست که واقعیتر به نظر میرسد: مولوی سواره از مدرسه باز میگشت و گروه بزرگی از مریدان نیز او را همراهی میکردند. ناگهان رهگذر کهنسالی با لباس ژنده و موهای ژولیده از میان جمعیت رسید و مولانا را در جای خود نگاه داشت و با پرسشی گستاخانه و به ظاهر مغلطهآمیز فقیه مدرس را در تنگنا قرار داد: «حضرت محمد (ص) برتر بود یا بایزید بسطام؟» همه خشمگین شدند. جلالالدین جوان، در زیر رگبار نگاههای معنیدار درویش سالخورده، تکان سختی خورد و برای لحظاتی خود را بیجواب یافت، اما سرانجام خشمگین پاسخ داد: «حضرت محمد(ص) سرحلقۀ پیامبران است، بایزید بسطام را با او چه نسبتی تواند بود؟» درویش کهنسال ادامه داد: «پس چرا آن یکی «سبحانک ما عرفناک» گفت و این یکی «سبحانی ما اعظم شأنی» بر زبان راند؟» پرسش دشواری بود. فضا لبریز از سکوتی پرآشوب بود و نگاه جلالالدین جوان در درویش سالخورده گره خورد. اصحاب مدرسه نیز همه مبهوت و مغلوب بودند. هیچ کس تا کنون جرأت نکرده بود که چنین گستاخانه مولانا را مورد پرسش قرار دهد. سرانجام مولوی پس از درنگی کوتاه گفت: «بایزید تنگحوصله بود و با یک جرعه عربده کشید، اما حضرت محمد (ص) دریانوش بود و با یک جام عقل و سکون خود را از دست نداد.» شمس، مولوی را از منبر وعظ به وادی عشق رهنمون شد. مولوی این گونه شرح حال خود را بازگو میکند: گفت که سرمست نهای، رو که از این دست نهای رفتم و سرمست شدم، وز طرب آکنده شدم گفت که دیوانه نهای، لایق این خانه نهای رفتم و دیوانه شدم، سلسله بندنده شدم گفت که شیخی و سری، پیشرو و راهبری شیخ نیم، پیش نیم، امر تو را بنده شدم گفت که تو شمع شدی، قبلۀ این جمع شدی گفت که با بال و پری، من پر و بالت ندهم در هوس بال و پرش بی پر پرکنده شدم غیبت ناگهانی شمس تأثیر عمیقی در دل مولوی گذاشت و او برای تسلای دل خود، طریقت جدید «سلسلۀ مولوی» را ایجاد کرد که تا کنون وجود دارد و مرشدان آن همواره از خاندان جلالالدین انتخاب میشوند. از نشانههای طریقۀ مولویه این است که با جامۀ سفید که قبای سفید، جبۀ پشمی و یک کلاه پشمی بلند است، به سماع یا رقص جمعی عرفانی میپردازند. چنین شهرت دارد که نخستین برپا دارندۀ این رقص مولانا بوده و رقص سماع رمزیست از حرکات چرخشی افلاک، از روانی که مست عشق الهیست. مریدان مولانا که به دلیل این شیفتگی نسبت به شمس دشمنی پیدا کرده بودند، به آزار و اذیت او پرداختند و شمس که از آزار و کینهتوزی آنها در رنج و سختی بود، قونیه را ترک کرد. شمس پس از یک سال، در ۶۴۴ هـ.ق. در پی جست و جو و اصرار فراوان مولانا به قونیه بازگشت. اما بار دیگر مریدان و این بار حتی خانواده و خویشان مولانا، از شمس بدگویی کردند و او را ساحر و مولانا را دیوانه نامیدند. به همین جهت در سال ۶۴۵ هـ. ق. شمس به کلی غایب شد و مولانا دیگر هیچگاه نتوانست موفق به دیدار او شود. در پی غیبت شمس، مولوی دل به صلاحالدین زرکوب سپرد. معاشرت او با این فرد سادهدل، حسادت اطرافیان را برانگیخت. اما جلالالدین تا آخر عمر صلاحالدین از او دست نکشید. پس از درگذشت زرکوب، مولانا معاشرت یکی از جوانمردان کرد ارومیه به نام حسامالدین چلبی را پذیرفت. حسامالدین، مولوی را به سرودن مثنوی تشویق کرد، تا پایان عمر نزد او ماند و کسی نتوانست در دوستی این دو رخنهای ایجاد کند. مولوی سرانجام در سال 672 هـ. ق. در شصت و هشت سالگی، در قونیه درگذشت. پیکر او را کنار پدرش در باغ سلطان قونیه به خاک سپردند که به آرامگاه خانوادگی آنها تبدیل شد. آثار: مثنوی معنوی: معتبرترین نسخههای این منظومه بیست و پنجهزار و ششصد و سی و دو بیت را در بردارد و در شش دفتر سروده شده است. مولوی شعر را صدفی برای بیان مقاصد عالی خود قرار داده و در این مثنوی، مجموعهای از افکار و مضامین عرفانی و اخلاقی و رموز سیر و سلوک را آمیخته با آیات قرآن، احکام، اصول تصوف، احادیث و حکایتهای بسیار بیان کرده است. این مجموعه از بیانی ساده و شیوا برخوردار است؛ به گونهای که برخی آن را «صیقلالارواح» نیز نامیدهاند. دیوان شمس: غزلیات و رباعیاتی که مولوی در موضوعات گوناگون سروده است و در بیشتر این اشعار نام شمس تبریزی را برده است. به همین دلیل این مجموعه به «کلیات شمس تبریزی» یا «دیوان شمس» نیز معروف است. فیه ما فیه: سخنانی که مولوی در مجالس وعظ گفته است و مریدان نوشتهاند، در این کتاب گردآوری شده است. مجالس سبعه: نام این مجموعه در فارسی به معنای هفت مجلس میباشد. این کتاب در بر دارندۀ مطالبیست که مولوی پیش از آشنایی با شمس در سالهایی که بر منبر میرفته، بیان کرده است. مکاتیب: این مجموعه یکصد و پنجاه نامه را در برمیگیرد که مولوی به افراد مختلف نوشته است. در حال حاضر دو نسخه از این نامهها در کتابخانۀ دارالفنون استانبول موجود است.
1K بازدید
نقد و نظر یا دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید. ابتدا وارد شوید!
دانلود کاتالوگ
حریم خصوصی
شرایط خدمات
پرسشهای پرتکرار
تماس با ما
آفرینندگان
شاعران
نویسندگان
پژوهشگران
مترجمان
سینماگران
درستنویسی
اشتباهات رایج
معادلهای فارسی
نشانهگذاری
دانستنیها
کتابخوانی
اخبار کلک
خبرهای دیگر
کتابخانه
کتابخانههای مشهور
کتابفروشیهای مشهور