شابک: 9789647974523
عنوان به زبان انگلیسی: Anleitung zum Unglucklichsein
نوع جلد: نرم
تعداد صفحات: ۱۲۸ صفحه
نوبت چاپ: یکم
قطع: رقعی (۱۴.۵×۲۱)
زبان: فارسی
پردازش سفارش: ۱ تا ۲ روز کاری
ساختار کتاب: کتاب «راهنمای شوربختی» ”Anleitung zum Unglucklichsein“ قسمتهای «آشنایی با نویسنده»، «آشنایی با بازگردان»، «اشارت ناشر»، «دیباچه»، «پیشگفتار» و چهارده بخش و «پسگفتار» و «کتابنامه» را در بر میگیرد.
شیوهٔ نگارش کتاب: نوشتهٔ حاضر در آغاز به معرفی پاول واتسلاویک، فیلسوف و نویسندهٔ مطرح و بنام اتریشی میپردازد و آثار مهم او را که دارای آوازهٔ جهانی هستند، معرفی میکند. سپس شرح حالی از بازگردان میآید که دانشآموختهٔ رشتههای پزشکی، روانشناسی، جامعهشناسی، فلسفه و قومشناسیست و در زمینههای گوناگون مشاورهٔ روانی فعالیت میکند. در قسمت «اشارت ناشر»،ریشه، تأثیر و اهمیت طنز طعنهدار واتسلاویک نمایانده و این اثر او به عنوان «یگانه دستورنامهٔ بیهمتا و ارزنده برای یافتن نشانهٔ رواننژندی» معرفی میشود. در پی آن، «دیباچهٔ» بازگردان کتاب را میخوانیم که به مفهوم فلسفی خوشبختی از دیدگاه فلاسفهٔ مختلف میپردازد و «شوربختی» را در سر دیگر این طیف نشان میدهد. بازگردان، نگارنده را کمگو و گزیدهگو میداند که در داشتن مخاطب عام تواناست، اما از قرار گرفتن در جایگاه استادی خودداری میکند. پاول واتسلاویک در «پیشگفتار» از گنجایش اندک آدمی برای زلال سرشار خوشبختی سخن میگوید و این که انسان گنجایش و گرایشی سرشتی به ناسپاسی و گلهمندی دارد. او با طنز خاص خود تأکید میکند که پیکانهاش به سوی شوربختی هرگز بی کم و کاست و کامل نیست و فقط میتوان به عنوان سر نخ یا راهنما به آن نگریست. در بخشهای چهاردهگانهٔ کتاب، نگارنده با آوردن مطالبی کوتاه از نویسندگان و فلاسفهٔ نامی مانند شکسپیر، داستایوسکی و کوبی در کنار اشاراتی از کمدینهای پرآوازه و قطعاتی از نمایشنامهها به تفهیم منظور خود یاری میرساند. پیکرۀ نگاشته را داستانها و حکایات ساده و گاه عامیانهای تشکیل میدهد که برخی از آنها نزد عوام، زبانزد است. در این میان میتوان لطیفههای منسوب به شخصیتی شناختهشده به نام ملا نصرالین را نمونه آورد. با این وصف، متن کتاب، ساده نیست و مفاهیم آن برای خوانش سطحی و خوانندهٔ ناآشنا با اصول مقدماتی فلسفه و روانشناسی، به آسانی ممکن نمیشود. این نگاشته، خوانندهٔ باتجربه و باحوصله میطلبد تا توضیحات و زیرنویسهای نسبتاً مفصل آن را بخواند و معنا و ارتباط آنها را با متن دریابد. البته این زیرنوشتها لازمهٔ نوشتهایست که بر مبانی فلسفه استوار است، اما خواهان خوانندهایست که این ضرورت را به خوبی درک کند و مشتاق دریافتهایی ژرفتر باشد. طنز گزندهٔ نوشته که سنگ بنای آن را شکل میدهد نیز ما را به تیزبینی، هوشیاری و سینهای فراخ و گنجا فرامیخواند تا به روشنی ببینیم چگونه نفَسمان از شادمانیها و خوشیهای سادهٔ زندگی بند میآید و خودخواسته اسباب نگونبختی و به تعبیر واتسلاویک، شوربختی خودمان را فراهم میکنیم. اگر با این نگاه پذیرا به کتاب حاضر بنگریم، میتوانیم روانتر و شادتر زندگی کنیم و از سرخوشیهای جاری و در دسترسمان به خوبی آکنده و برخوردار شویم. «کتابنامۀ» پایان نوشته، با سخاوتمندی، منابع گستردهٔ پژوهشهای نویسنده را در رابطه با این کتاب در اختیار خواننده قرار میدهد و امکان تحقیق بیشتر را در دسترس او میگذارد.
شمایی از کتاب: در نخستین قسمت این نوشته، پاول واتسلاویک نشانی دادنهای معکوس خود را آغاز میکند و خواننده را شگفتزده میسازد. این که چگونه میتوانیم هر روز دشمن خودمان باشیم و فقط برداشت شخصیمان را از زندگی، درست و برحق بدانیم. این گونه میشود انتخاب کنیم دنیا باید آن طور بچرخد که ما میگوییم و میخواهیم. در غیر این صورت، در گروه کمهوشانی جای میگیریم که خود را با شرایط گوناگون سازگار میکنند و به زندگی ادامه میدهند. سپس نویسنده رندانه چهار گونه بازی با گذشته را مطرح میکند که در شوربخت کردن ما بیهمتا هستند. نخست آن که فقط خوبیها و زیباییهای گذشته را ببینیم و در حسرت تکرار نشدن آن، خون جگر بخوریم. دوم این که با چسبیدن کنهوار به این گذشتهٔ بزکشده، خودمان را از پرداختن به امروز معاف کنیم و به این ترتیب، زیر بار هیچ مسؤولیتی نرویم. سوم آن که جرعهای از آنچه نباید، بنوشیم و یک عمر زیر بار این گناه کمر خم کنیم و وجودمان را بجَویم. چهارم آن که به شیوههای منسوخ عادتی گذشته بیاویزیم و با سماجت و یکدندگی بخواهیم با همان راهکارها مسایل جدید امروز را بررسی و حل کنیم. به این ترتیب، «بُنباور» خود را حفظ مینماییم و میتوانیم در ویرانی هر ساختاری، از جمله روابط صمیمانهٔمان پیوسته کوشا باشیم. پاول با زیرکی به شرح تفاوت آمریکاییها و روسها از دید یک خانم مردمشناس میپردازد که چگونه یکی با تقلب و دیگری با سلاح روراستی از زیر بار انجام دادن کار شانه خالی میکنند. او از جنایتکاری حرف میزند که با ابهامگویی برای کشتار خود عذر میآورد یا در سوی دیگر ماجرا مردی که هشتاد و سه بار مورد حمله و دزدی قرار گرفته است؛ بی آن که بسیار ثروتمند یا حامل اشیای گرانبها باشد! واتسلاویک با ظرافت، مهارت خراب کردن موقعیتها را آموزش میدهد؛ به گونهای که حتی دست چپ ما از آنچه دست راست میکند، خبر نداشته باشد. این که چگونه آن قدر روی موضوعات کوچک و گذرا متمرکز شویم تا بزرگترین و آزارندهترین ایرادها را در آنها بیابیم. برای نمونه، میتوانیم راهبندان را ابدی و همانند عذاب جهنم در نظر بگیریم یا در آسودهترین وضعیتها آن قدر روی پاهایمان متمرکز شویم که احساس کنیم کفشهایمان بسیار تنگ و ناراحت است. آن گاه این شرایط رنجآور را به همهٔ جهان و حتی تا کهکشانها گسترش دهیم. میشود از یک اتاق به همسرمان که در اتاق دیگر است، با فریاد بگوییم این چیست و انتظار داشته باشیم او مفهوم پرسش ما را دقیقاً بفهمد و پاسخی فوری و کاملاً درست بدهد. بیتردید اگر شریک زندگی ما چنین غیبگوی ماهری نباشد، اصلاً ما را درک نمیکند و هیچ تفاهم و نقطهٔ مشترکی با هم نداریم. اگر مدام به خود تلقین کنیم که همهٔ آدمها گرگهایی در لباس میش هستند، به زودی و به راحتی از دست مدعیان دوستی که با مهر و محبتشان ما را له میکنند، خلاص میشویم و در تنهایی، سبکبارتر به سوی شوربختی موعود بال میگشاییم. اگر دایم فقط بر این نکته متمرکز باشیم که آش بدی برای من پخته میشود، عناصر ارزندهٔ بدبینی و تشویش هم راه این نگونساری را برای ما هموارتر میسازند. پاول راههای نوین و عجیب و غریب دیگری را نیز پیشنهاد میکند. برای نمونه، ساختههای ذهنی خود را به معنویات و عالم دیگر نسبت دهیم و خودمان را دچار بیخوابی و آشفتگی کنیم. اگر هم واقعیات موجود، تصورات پیچیدهٔ ذهن ما را رد میکنند، با انتخاب کسانی که خود را استادان نادیدهها و ناآزمودهها میدانند، به فراوردههای خیالی خود اعتبار ببخشیم و بر این پایه پیاپی بر ترسها و پریشانیهای خود بیفزاییم. نویسنده از آفریدن مشکلاتی میگوید که ما در بدخوابیها و بیقراریهای خود هزاران راه حل برایشان پیدا میکنیم و اگر هیچگاه عینیت نیابند، میتوانیم با اطمینان مدعی شویم که چون به فکر بودیم، از بروز آنها اجتناب کردیم! این گونه از پدید آمدن هر گونه خطر احتمالی پیشگیری میکنیم و در حیطۀ آشنای خود با تب و تابهایمان کاملاً ایمن میمانیم. آنگاه برای مبتلا نشدن به هر بلایی میتوانیم حتی از پیادهروی هم چشمپوشی کنیم و هیچ کجا را امنتر از خانه ندانیم. در قسمتی دیگر، نگارنده به پیشگوییهای کامبخش میپردازد که هر اندازه باور خود را به آنها بسپاریم، هر قدر هم فاجعهبار و ناممکن به نظر برسند، معجزهآسا رخ میدهند و کام ما را برآورده میسازند. این رویدادها گاه به گونهای پیش میآیند که ما به ظاهر در حال گریختن از فجایع هستیم، اما در واقع با سر به سوی آنها میدویم. او شرح میدهد که چگونه «پیشگوییهای خود رخ دهنده» دارای تأثیر جادویی «واقعیتسازی» هستند. واتسلاویک میگوید این نوع پیشنگریها نه تنها به صورت فردی، بلکه در قالب اجتماعی نیز واقعیت مییابند. چنان چه اگر از دید اکثریت، اقلیت یک جامعه به هر دلیلی از انجام کارهای تولیدی و مفید بازداشته شوند، ناگزیر به سوی کارهایی ناخوشایند مانند قاچاق، رباخواری و مانند اینها رانده میشوند و به روشنی، بر دید بد اکثریت نسبت به آنها مهر تأیید قرار میگیرد. از این رو نتیجهٔ پیشگویی یک پیشامد، پیش آمدن آن پیشگوییست. در ادامه، نویسنده خیل رهروان شوربختی را از رسیدن به هدف نهی میکند و به آنها هشدار میدهد که جامهٔ عمل پوشاندن به رؤیاها و آرزوها همانا به ویرانی کشاندن آنهاست. او در این زمینه تعبیر رایج و ناروا از گزینگویهٔ برنارد شاو را گواه میآورد: «در زندگی دو تراژدی وجود دارد؛ یکی نرسیدن به آرزوی قلبی و دیگری، رسیدن به آن!» و از قول جرج ارول میگوید: «چه کسی در سال ۱۹۴۰ با این تصور که روزی افسران «اساس» را زیر لگد و خوار ببیند، از شادی به هوا نمیپرید؟ اما آنگاه که این تصور امکانپذیر میشود، غمانگیز و چندشآور به نظر میرسد.» در اینجا پاول خواننده را به تفکر وامیدارد: «فکر میکنید چرا توماس مور آن جزیرهٔ دورافتادهٔ خوشبختی را «ناکجاآباد» نامید؟» سپس نگارنده به دوزخ روابط انسانی مینگرد و این که چگونه میتوانیم با یک همباز - هر کسی که با ما در ارتباط است، اما هر چه نزدیکتر، بهتر - خیلی زود مشکل پیدا کنیم. در توضیح این مطلب، واتسلاویک به پاسخ مبهم «ناری»، به مفهوم آمیزهای از «نه» و «آری» میرسد که در بسیاری از روابط انسانی برای رهایی از راستگویی به کار میرود و هیچ گرهای از مشکل نمیگشاید، بلکه گره را کورتر هم میکند. در اینجا برنامهریزیهای ناخواسته برای هر انسان که او را در برابر گزینهنمای خودانگیختگی قرار میدهد، مطرح میشود: بیخواب شدن در زمانی که بخواهیم هر طور شده، به خواب عمیق فرورویم یا ناممکن بودن عشقورزی، آنگاه که به عنوان وظیفه مورد انتظار قرار میگیرد. این بار با پیچیدگی مهرورزیهای آدمی رو به رو میشویم که با پریشانی، خود را به عشقهای دستنیافتنی میآویزد تا هم با خوشبینی سفر کند، در حالی که هرگز به مقصد نمیرسد و هم از خطر پذیرش عشق و این که محبوب با قبول عشق او دیگر برایش جذابیتی نداشته باشد، بگریزد. سپس «زد و بند پنهانی» در روابط انسانی مطرح میشود؛ به این معنا که تا دزد نباشد، قاضیای وجود نخواهد داشت. رهنمود پایانی واتسلاویک برای به تمامی فرورفتن در باتلاق شوربختی، این است که بیتوجه به آداب و رسوم اقوام و ملیتهای گوناگون، رفتار و کنش خود را داشته باشیم و خارجیها را که کردار و شیوهای دیگر دارند، یکسره دیوانه فرض کنیم! و نکتهٔ نهایی در بازی زندگی چنین گوشزد میشود: «سخت بکوب! دشمن بیشتر، به معنای اهمیت و احترام بیشتر است؛ حتی اگر همه چیز ویران شود و از میان برود!» نوشتۀ روانشناس فیلسوف با این گفتهٔ داستایوسکی به اوج میرسد: «انسان تیرهبخت است، چون نمیداند که خوشبخت است.»
کاربرد کتاب: خواندن این کتاب برای کسانی که دیدی بدبینانه به زندگی دارند و میپندارند اسیر بدبیاریهای تقدیر شدهاند، مفید است. همچنین دوستداران طنز وزین و بامعنا که گوشهٔ چشمی به مسایل فلسفی، جامعهشناختی و مردمشناسی دارند، از مطالب این نوشته لذت خواهند برد. روانشناسان و روانپزشکان نیز میتوانند از رهنمودهای این نگاشته در گسترهٔ کاری و تجربی خود بهرهمند شوند.
روش مطالعه: خوانش چندبارهٔ این کتاب به صورت فردی میتواند در دریافت موضوعات گاه نه چندان سادهٔ آن کارگشا باشد. برای درک بهتر مطلب، مناسبتر است که این خوانش را به شکل پیوسته انجام نداد و هر بار با مروری گذرا به موضوعات خواندهشده به مطالعهٔ مطالب جدید آن پرداخت. روشن است که پس از مطالعهٔ دقیق کتاب، بررسی و بحث روی مفاهیم آن در جمع بسیار بر کارآیی رهنمودهای وارونهٔ این نویسنده خواهد افزود.