حافظ شیرازی

۷۲۷ تا ۷۹۲ هجری قمری

حافظ شیرازی
در محلۀ دروازه کازرون شهر شیراز به قرن هشتم هجری قمری در زمان حکومت آل مظفر، کودکی دیده به جهان گشود که بر او شمس‌الدین محمد نام نهادند، پدرش بهاءالدین نام داشت و مادرش از اهالی کازرون بود... . افسوس که همین شرح مختصر ـ که آن هم از آثار پراکندۀ تذکره‌نویسان به دست آمده ـ تمامی آن دانسته‌هایی‌ست که از کودکی شهیرترین سرایندۀ پارسی‌گوی برجای مانده است. و شگفتا که پژوهندگان بر سر این احوال مختصر نیز اتفاق نظر ندارند، تا آنجا که برخی نسب او را از حوالی تویسرکان یا اصفهان و اقامتگاهش را شیراز دانسته‌اند. در وصف شیرین‌کاری این شهسوار دیار عشق همین بس که حتی اگر خواننده به ژرفای کلامش راه نیابد، ضرب‌آهنگ سحرآمیز سروده‌هایش را می‌فهمد و نواهای عاشقانه از قلب او برمی‌خیزد. در این سرزمین هر عارف و عامی دست کم بیتی از او در ورق خاطر دارند و هر کس به قدر ادراک خود نقشی از کلک خیال‌انگیزش بر دفتر دل دارد. دیوانش همتراز قرآن خدا بر بلندای طاقچۀ‌ هر سرای ایرانی جای دارد و تفأل به آن تسلی نومیدی‌ها، مأمن دوری از وسوسه‌ها و خلوتکدۀ‌ وانمودن سرّ ضمیرهاست. همچنان که در طولانی‌ترین و سیاه‌ترین شب سال، یعنی شب یلدا صدرنشین ایوان ایرانیان است و غزل سحر را می‌خواند و روشنایی سپیده را می نمایاند: رخِ تو در نظر آمد مراد خواهم یافت چرا که حالِ نکو در قفای فال نکوست گه‌گاه دستی لرزان از بیم و شوق آن را در بر می‌گیرد و دهانی سوخته از عشق و نیاز بوسه بر آن می‌زند و لبانی عطشان مهر، آن ورد آشنا را زمزمه می‌کند: ای خواجه حافظ شیرازی تو که کاشف هر رازی تو را به حق شاخه نباتت قسم می‌دهم تو را به آن خرقه‌ای که پوشیدی تو را به آن جام میی که نوشیدی راز مرا بگو... این گونه است که او رندانه و به افسون هنرش محرم اسرار همگان است. او که خود خرقه رهن میکده‌ها دارد و از جام بادۀ ‌عشق سرمست است و مردمان شاخه نبات را دلدار زمینی‌اش می‌شمرند و به او سوگندش می‌دهند. به راستی بادۀ‌گوارای غزل‌های این رند عالم‌سوز هفتصدساله تا کنون تشنگی چندین سپاه سوخته‌دل را فرونشانده است، چندین لشکر بیمناک و مضطرب مجروح انسانی را جرعۀ معجزه‌آسای آسودگی چشانده است، بر چشم صاحبدلان چندین دیار سرمۀ ‌بینش کشیده و پردۀ ‌اسرار در برابرشان انداخته و چندین نسل صلوات و حمد و سورۀ خالصانه و از صدق دل بر زبان اهل ایمان جاری ساخته است. این سرّ نهایی تفأل بر دیوان خواجه است که کس از آن آگه نیست! دربارۀ او گفته‌اند که عمر خویش را به کسب علم و ادب پارسی و عربی نزد استادان و صاحب‌نظران روزگار و دیار خود گذراند. چنانچه تسلط او در عرصۀ‌ ادبیات به صورت سرودن شعر در قالب‌های متنوع غزل، قطعه، رباعی، مثنوی، قصیده و مسمط و به کار گیری صنایع بدیع و بی‌همتایی نظیر تشبیه، استعاره، ایهام و مراعات نظیر جلوه‌گر می‌شود. گرچه همگان حافظ را به غزل‌های شورآفرینش که مایۀ ‌جاودانگی سبک عراقی شده است، می‌شناسند. گفته‌اند گویا خواجۀ شیراز عرفانی‌مسلک و متمایل به فرقۀ ملامتیان بود که عبادت را جز خدمت به خلق نمی‌انگاشتند و از ریاضت‌کشی و زهدفروشی دوری می‌جستند. شمس‌الدین محمد در علوم دینی نیز از فراگیری بازنماند، تا آنجا که سرآمد حافظان قرآن زمان خود شد و قرآن را در چهارده روایت از بر داشت. از این رو تخلص حافظ را در شعر به نشانۀ قرآنی که در سینۀ ‌خود داشت، برگزید. خواجۀ‌ شیراز در عصر پرآشوب و فتنه‌ای می‌زیست که سرزمین او جولانگاه ترک‌تازی بیگانگان بود و تنگ‌اندیشی‌های آنان که زهد ریایی را سلاح زورمداری خود قرار داده بودند، دو شهپر دورپرواز هنر و اندیشه را سوخته و خاک‌نشین می‌خواست. احتمالاً از این رو شاعر هرگز سروده‌هایش را در دفتری گرد نیاورد که به قول محمد گل‌اندام از غدر روزگار حذر می‌کرد! همین مکتوب نشدن اشعار در زمان خود شاعر بر ابهام شخصیت مرموز او هاله‌گون افزوده است. امروز نمی‌توان به روشنی دریافت که آیا شاعر نوعی طی طریق معرفت و سلوک را از آغاز جوانی تا مراحل کهولت زیسته که اشعارش آینه‌وار بازتاب دگرگونی اندیشگی و افت و خیزهای آن هستند. آیا دیوانش به شدت در معرض هجوم شعرای مرید و مقلد قرار گرفته است که هر یک در حین شبیه‌سازی، مدار اندیشۀ خود را پیموده‌اند. آیا اعمال سلیقه و احیاناً سهونگاری کاتبانِ پس از سراینده، چندگونگی‌های موجود را در دیوان او ایجاد نموده است، یا شاعر رند خوش‌ذوق چنین می‌پسندیده که هر مصراع و بیتی را در هر مجلس انسی به شکلی دیگر بخواند و منشأی این گونه‌گونی ثبت واژه‌ها چشم شوخ خود او بوده است. محمد گل‌اندام در این باره می‌نویسد: «سماع صوفیان بی‌غزل شورانگیز او گرم نشدی و مجلس می‌پرستان بی‌نقل سخن ذوق‌آمیز او رونق نیافتی.» به هر حال این پرسش‌ها و مانند آن‌ها قرن‌ها حافظ‌دوستان و حافظ‌پژوهان را در پی نسخه‌های خطی کهن و پراکندۀ ‌دیوان خواجه در سراسر جهان کشانده است و می‌کشاند. کسی چه می‌داند شاید این نیز از رندی‌های حافظ است که شمیم یاد و نغمه‌اش را در ذهن پویای بشر امروز جاری و زنده نگاه می‌دارد. بنا بر روایات گرچه شمس‌الدین محمد در سراسر عمر پرمایۀ‌خود جز سفری کوتاه به یزد ـ آن هم بنا بر دعوت شاه یحیی مظفری ـ نداشت، ‌اما اشعار او حتی در زمان حیات شاعر زبان به زبان می‌گشت. چنانچه شاهد هستیم سده‌ها پس از وی نیز دیوانش اوج‌نشین کتابخانه‌های معتبر سراسر گیتی‌ست. بی‌تردید عنصر تفکر انعطاف‌پذیر و هستی‌اندیش حافظ بال جهان پیمایی سروده‌هایش شده است. امروز مزار حافظ شیرازی در مکانی شهره به حافظیه در شهر شیراز قامت برافراشته است. بنایی که یک بار به دستور ابوالقاسم بابر که از نوادگان تیمور بود، ترمیم و تزیین شد. بعدها نیز کریم‌خان زند که ارادت خاصی به خواجه داشت، به مرمت زیارتگه رندان جهان همت گمارد. او فرمان داد تا بر سنگ مرمر زیبایی که بر گور شاعر نهادند، یکی از غزل‌های جاودانه‌اش را حک کنند: مژدۀ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم طایرِ قدسم و از دامِ جهان برخیزم همان گونه که اشاره شد غزلیات حافظ با هر قلب تپنده‌ای جلوه‌ای از مفاهیم خود را آشکار می‌کند و در گوش دل هر نیوشنده‌ای پرده‌ای از نوای خود را ساز می‌نماید. این چنین است که کسی از گلگشت این چمن بی‌بهره نمی‌رود و هیچ کس را نیز زهرۀ ‌آن نیست که مدعی کمال‌فهمی معانی این سروده‌ها باشد، چون «هر کسی بر حسب فهم گمانی دارد.» بی‌گمان این یکی از رموز همه‌شمولی و همه‌فهمی این اشعار است که بر لطف و زیبایی آن‌ها می‌افزاید.
11948 بازدید
دیوان حافظدیوان حافظویرایش سوم1,500,000 ریال
غزلیات حافظغزلیات حافظ21,000 ریال