الناز مرادی

الناز مرادی
یکی از خوشبختی‌های زندگی من این است که در شیراز به دنیا آمدم، بزرگ شدم و درس خواندم. سال‌ها روال عادی زندگی و مسیر مرسوم انتخاب رشته را گذراندم که آن زمان به تناسب بالاترین نمرات درسی، ریاضی یا تجربی تنها گزینه‌های ممکن بود. بنا بر این، دیپلم ریاضی فیزیک و در ادامه لیسانس مهندسی صنایع گرفتم. عادت داشتم مسأله حل کنم؛ در مدرسه مسألۀ ریاضی و فیزیک و در خانه مشکلات زندگی خودم یا اطرافیانم. سرم برای این که ابعاد مختلف یک موضوع را آن قدر بررسی کنم تا راه حلی عجیب و متفاوت برای آن بیابم، درد می‌کرد. البته همیشه هم موفق نبودم و بسیاری اوقات شکست خورده‌ام، اما افتخار می‌کنم که این مسیر را ادامه داده و چندان به سوگ شکست‌هایم ننشسته‌ام. زندگی کاری من از همان نخستین ترم دانشگاه شروع شد: تدریس زبان انگلیسی در آموزشگاه. آن زمان دغدغۀ ذهنی‌ام این بود که چگونه به کودکان سه – چهار ساله‌ای که هنوز زبان فارسی هم بلد نبودند، انگلیسی بیاموزم. چهار سال راه‌هایی مختلف برای این مسأله یافتم، انجام دادم و یاد گرفتم تا این که همزمان با فارغ‌التحصیلی از دانشگاه، وارد یک کارگاه ساختمانی شدم. محیطی کاملاً متفاوت نسبت به حریم امن خانه و خانواده و حتی دوستان و دانشگاه. محیطی که تا حدودی جدی، خشن، پرریسک و پرمسؤولیت بود؛ از طراحی و تغییر نقشه‌های اجرایی تا برنامه‌ریزی و کنترل موجودی. کاری دشوار، اما ضروری برای آغاز بود. با به پایان رسیدن فاز نخست پروژه، فرصتی ایجاد شد تا از محیط کارگاهی پیمانکاری وارد محیط محاسباتی مشاور شوم. «مهندسین مشاور ایراناب» یکی از تجربه‌های کاری پربار من بود. قرار بر این بود که برنامه‌ریزی و کنترل پروژه‌ها را انجام دهم، اما متوجه شدم عاشق محاسبات عمرانی پروژه‌ها شده‌ام. رؤیای آموختن محاسبات عمرانی پروژه‌ها را طی چهار ماه تحقق بخشیدم و دو سال از این کار لذت بردم؛ چندان که یادگیری جدیدی نداشتم جز یک پرسش: مدیریت بهتر این شرکت چگونه امکان‌پذیر است؟ مهارتی در این کار نداشتم و در جست و جوی آموختن، در چندین کلاس معروف مدیریت صنعتی شرکت کردم، اما گم‌شده‌ا‌م آنجا نبود. وارد یک سازمان بزرگ‌تر شدم؛ می‌دانستم «شرکت صنایع الکترونیک» یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های دولتی ایران است که امیدوار بودم پاسخ پرسشم را آنجا بیابم. همزمان مدیر برنامه‌ریزی تولید و بازرگانی خارجی بودم و جلسات «انگلیسی در کسب و کار» را برای مدیران ارشد صنعت برگزار می‌کردم. به این امید که دستاوردهای مدیریتی ارزشمندی در این جلسات به دست آورم، اما باز هم راضی نشدم. گذشت تا وقتی که یکی از رؤیاهای دیگر من که تحصیل در دانشگاه تهران بود محقق شد. انتظار داشتم کارشناسی ارشد مدیریت اجرایی برایم پر از یادگیری و پاسخ پرسش‌هایم باشد. این دورۀ تحصیلی از چند نظر نقطۀ آغاز پرش خوبی بود؛ برای نخستین بار حریم امن شهر خودم را به تنهایی رها ساختم، همچنین به رؤیای گذشتن از «سردر پنجاه تومانی» کودکی‌ام دست یافتم و با افراد و امکاناتی که به طور قطع اهالی شیراز و سایر شهرستان‌ها به آن‌ها دسترسی ندارند نیز آشنا شدم. سرانجام پاسخ پرسش‌هایم را تا حدی در مقام اجرایی در «گروه مشاوران تعالی‌سازان» پیدا کردم. گروه مشاوری که مربی مدیران سازمان‌های کوچک و بزرگ در زمینه‌های مختلف تدوین استراتژی، منابع انسانی، مشتریان و ... هستند. در مدت زمانی که مدیر پروژه‌های مختلف بودم، یک نکتۀ مشترک را در سازمان‌های ایرانی دریافتم: مهم‌ترین مسأله‌ای که در هر جایی باید با اولویت بالا حل شود، ارتباط است. افراد و سازمان‌ها در سطوح مختلف از ارتباط نامناسب آسیب می‌بینند و دوره‌های آموزشی مستمر جز در کوتاه‌مدت، تأثیر قابل توجهی ندارند. هم‌اکنون به عنوان مشاور با «تعالی‌سازان» همکاری می‌کنم و همزمان رؤیای یافتن راه حلی برای ارتباط سطوح مختلف سازمان‌های ایرانی را دنبال می‌کنم. شاید همیشه استفاده از الگوهای موفق بهترین راه باشد، اما فقط در صورتی که کاملاً شناخته شده و متناسب با فرهنگ ایرانی بومی‌سازی شده باشند. «ارتباط بدون خشونت» نوشتۀ مارشال روزنبرگ را از کامران رحیمیان آموختم. با «هوش مثبت» نوشتۀ شیرزاد چمین توسط انتشارات کلک آزادگان آشنا شدم. دوره‌های خودآگاهی «یکپارچگی با حقیقت گذشته (پی‌آی‌آر)» را به طور مستمر می‌گذرانم و مجری برگزاری این دوره در شیراز هستم. کتاب «راهنمای حیوان درون» را در راستای دورۀ پی‌آی‌آر ترجمه کردم که امیدوارم به زودی منتشر شود. هم‌اینک ترجمۀ کتابی با محتوای «تجربۀ مشتری» را در دست دارم و همچنین تسهیلگر کارگاه‌های «تدوین استراتژی سازمانی»، «ارتباط بدون خشونت» و «هوش مثبت» هستم.  باشد که صلح و پیروزی هر چه گسترده‌تر در ایران عزیز جاری شود.
1373 بازدید