در اردیبهشت 1363 در خانوادهای چشم به دنیا گشودم که پدر نظامی و مادر، معلم بود. از تربیت خردهگیر پدر، نظم و انضباط و از مهربانی و عطوفت مادر، لذتِ لذت بردن از هنر را آموختم. مطالعه و کتابخوانی، سرگرمی محبوب روزگار کودکیام بود و «شازده کوچولو» همدم تنهاییهای کودکانهام. به تدریج، رؤیاپردازیهای کودکانه وسوسۀ نوشتن را در وجودم تقویت کرد و زنگ انشا برایم شد زنگ محبوب مدرسه! ساعاتی که بدون ترس از معلم و نگاههای گاه و بیگاه به ساعت، در چشم بر هم زدنی میگذشت و مرا یک هفتۀ تمام، به انتظار مینشاند. پس از پایان دورۀ دبیرستان، در عین ناباوری در رشتۀ فیزیک اتمی دانشگاه شهید بهشتی پذیرفته شدم؛ رشتهای که به هیچ رو با خلق و خو و روحیاتم سازگار نبود! با خود عهد کردم کنار تحصیل، به عشق حقیقی زندگیام، یعنی نوشتن بپردازم و تا الآن، تا همین لحظه، به این عهد وفادار بودهام؛ تا آینده چه برایم رقم بزند... .