ویکتور هوگو

۱۲۶۴/۳/۱ - 1180/12/7

ویکتور هوگو
ویکتور ماری هوگو (Victor Marie Hugo) در بیست و ششم ماه فوریۀ سال ۱۸۰۲ در شهر بزانسن (Besancon) فرانسه زاده شد. این پسر، سومین فرزند خانواده بود و پیش از او نیز دو پسر دیگر به دنیا آمده بودند. پدرش کاپیتان ژوزف لئوپولد سیگیسبو (Joseph Leopold Sigisbert) و مادرش سوفی فرانسواز تره‌بوشه (Sophie Francois Trebuchet) نام داشتند. شخصیت مادر بر این کوچک‌ترین فرزند، بسیار تأثیرگذار بود. خانم هوگو را می‌توان از هواداران سرسخت آزادی به شمار آورد که آزادی را به شیوۀ ولتر (Votaire) در چارچوب نظام سلطنتی می‌دانست. اما آقای هوگو در مسایل اجتماعی، نگرشی متفاوت با همسرش داشت و جمهوری‌خواه بود. آقا و خانم هوگو در زندگی مشترک خود روابط گرمی نداشتند و از نظر روحی دور از هم بودند. این وضعیت موجب شد تا ویکتور جوان تا پس از مرگ مادرش، به پدر خود نزدیک نشود. ویکتور، نوزده‌ساله بود که مادرش را از دست داد و فقط پس از این فقدان توانست ویژگی‌های کارآمد بودن و دلیری را که تا آن هنگام از چشمش نهان مانده بود، در وجود پدر تشخیص دهد. در این زمان، کاپیتان سیگیسبو به مقام ژنرالی رسیده و همسری دیگر اختیار کرده بود. این دگرگونی و نو شدن دیدگاه، در سراسر زندگی ویکتور از نوجوانی تا کهنسالی چشم‌گیر است. او در جوانی در جایگاه یک مسیحی کاتولیک سوگند یاد کرد که همواره احترام کلیسا و کشیش‌های وابسته به آن را بجا آورد. رفته‌رفته به کاتولیکی بدل شد که به آموزه‌های دینی خود عمل نمی‌کرد و مباحثی را بر ضد پاپ و روحانیت کلیسا ابراز می‌نمود. با تجربۀ فراز و فرود زندگی، به خداشناسی بر مبنای عقل رو آورد که دیدگاه مورد پشتیبانی ولتر بود. مخالفت هوگو با کلیسای بی‌تفاوت در برابر ستمکاری‌های نظام سلطنتی تا آنجا پیش رفت که در سال ۱۸۷۲ در پاسخ به یک بررس آمارگیر که پرسیده بود آیا کاتولیک است، گفت: «خیر! من آزاداندیش هستم.» از سوی دیگر، کتاب «بی‌نوایان» (Les Miserables) او نیز در فهرست آثار غیر مجاز پاپ قرار گرفت. با این همه، هوگو از ژرفای وجود به نیروی ستایش و پرستش خدای یکتا معتقد بود و می‌گفت: «... این خداست که باقی می‌ماند!» ویکتور هوگو به سال ۱۸۱۴ در مادرید اسپانیا در کالج نجیب‌زادگان به دانش‌آموزی پرداخت؛ در حالی که بیش‌تر دوران ابتدایی را در پانسیون کوردبیر (Kurdbyr) گذرانده بود. او در فرانسه به طور خصوصی نزد یک کشیش بازنشسته به نام پدر ریوییر (Revier) درس می‌خواند. آموختن درس‌های مدرسه، این جان شیفتۀ ادبیات را از مطالعات گسترده بازنمی‌داشت. ویکتور در پانزده‌سالگی درامی را در سه پرده با نام «اینه دو کاسترو» (Ines de Castro) نوشت. او با اشتیاق به خواندن آثار ادبی دوران خود، به ویژه شاتو بریان (Chateaubriand) می‌پرداخت، شعرهای ویرژیل (Virgil) را ترجمه می‌کرد و در همان حین، خود اشعاری لطیف می‌سرود. ویکتور از ذوق سرایندگی برخوردار بود و بعدها این نکته را نیز به تجربه دریافت: «شعر، هنری‌ست که در آغاز باید مهارت‌ها و فنون آن را فراگرفت.» در ۱۸۱۶ هنگامی که بیش از چهارده سال نداشت، در دفتر یادداشت خود چنین نوشت: «می‌خواهم شاتو بریان باشم یا هیچ!» در همین هنگام بود که قصیده‌ای بلند سرود. سرودۀ بلند «شادی مطالعه در لحظه‌لحظۀ حیات» ویکتور را در جرگۀ سرایندگان قرار داد. هفده‌ساله بود که همراه با برادران خود مجلۀ «کنسرواتور لیتریر» (Conservateur Litterire) را با سبکی متین، انبوه مقلات انتقادی و بیانی روان بنیاد نهاد که انتشار آن تا سال ۱۸۲۱ دوام یافت. پیش از بیست‌سالگی توانست با نگارش نخستین داستان بلند خود با نام «بوگ ـ ژارگال» (Bug - Jargal) در مجلۀ «کنسرواتور لیتریر» به جمع ادبا راه پیدا کند. موضوع این داستان، زندگی سیاه‌پوستان بود و دیدگاه بشردوستانۀ نگارنده را بازتاب می‌داد. کتاب کامل این داستان در سال ۱۸۲۹ منتشر شد و به دست مشتاقان رسید. ویکتور از کودکی دلبستگی شدیدی نسبت به آدل فوشه (Adele Fucher) داشت که همسایۀ آنها و همبازی او بود. آنها دورانی بسیارعاشقانه و سرشار از درد و رنج را با هم تجربه کردند. خانوادۀ این دو دلداده هر کدام با دلایل خاص خود با این پیوند مخالف بودند. مادر هوگو به شدت با این ازدواج سر ناسازگاری داشت و آنها ناچار به دیدارهای نهانی با هم ادامه می‌دادند. در این دوران، نامه‌های مبادله‌شده میان این عاشق و معشوق به دویست رسید و ویکتور با امید فراوان پای هر نامه را با عنوان «همسر تو» امضا می‌کرد. آنها برخلاف مخالفت‌های پیرامون، سرانجام در ماه اکتبر سال ۱۸۲۲ با هم پیمان زناشویی بستند. این زوج دارای دو دختر و دو پسر شدند در زندگی زناشویی آنها، نقاط مشترک چشم‌گیری دیده نمی‌شد. آدل علاقۀ چندانی به شعر نشان نمی‌داد و استعداد بی‌همتای ادبی همسرش و دستاوردهای سترگ او را با ارزش مادی می‌سنجید. پدر ویکتور پس از به دنیا آمدن فرزندان او جهان را ترک گفت. ویکتور هوگو در زندگی خود تلخکامی‌های عمیقی را تجربه کرد که سرآمد آنها از دست دادن دختر بزرگش بود. لئوپلد هوگو (Leopold Hugo) در حالی که فقط نوزده سال داشت و باردار بود، همراه با همسرش هنگام قایق‌سواری بر رود سن (Seine) غرق شد. دختر کوچک خانواده، آدل هوگو (Adele Hugo) نیز پس از ناکامی در عشق، دچار بیماری روانی شد. ویکتور هوگو پس از درگذشت دخترش و عدم استقبال از نمایش‌نامۀ منظومی که در سال ۱۸۴۳ نوشته بود، مدتی دچار رکود در نوآوری شد. همچنین در دو دهۀ پایانی عمر، هر دو پسرش را از دست داد و کار دختر کوچکش نیز به بستری شدن در آسایشگاه روانی کشید. در سال ۱۸۶۸ آدل نیز چشم از جهان فروبست و ویکتور را با آسیب‌های شدید روحی تنها گذاشت. رمان «آن ایسلند» (Hand Islande) را در ۱۸۲۳ نگاشت که از دیدگاه مضمون و چارچوب، بیش از کارهای پیشین نگارنده رنگ و بوی رمانتیک داشت. هوگو در سال ۱۸۳۱ کتاب «نوتردام دو باری» (Notre Dame de Paris) یا همان «گوژپشت نتردام» را منتشر کرد و به این ترتیب پرآوازه شد. این نگاشته پس از «بی‌نوایان» (Les Miserables) از برجسته‌ترین آثار نویسنده به شمار می‌آید که در آن، جامعۀ قرون وسطایی اروپا که مالامال از وضعیت غمبار انسان‌هاست، به دقت به تصویر ‌کشیده شده است. مقطع زمانی میان 1829 تا 1843 را می‌توان دوران بالندگی و کامروایی این صاحب‌اندیشه دانست. حاصل نبوغ او در این سال‌ها سه رمان، پنج مجموعۀ شعر، چند مقاله و تعدادی نمایش‌نامه است. در سال ۱۸۲۷ درام «کرامول» (Cromwell) را نوشت و پیش‌گفتاری مشروح در آغاز آن آورد که خود مبحثی جداگانه و مفصل بود. با پیدایش همین پیش‌گفتار، رومانتیسم (Romanticism) در قالب سبکی مستقل از سوی نگارنده معرفی شد. ادبا مقدمۀ کتاب «کرامول» را مرام‌نامۀ مکتب رمانتیسم دانسته‌اند. هوگو در این دیباچه بر تنگنای شیوۀ بینش و ابراز در مکتب کلاسیک خرده گرفت و روی گسترگی افق سبک رمانتیسم در این زمینه‌ها انگشت نهاد. به زودی خانۀ نگارنده در نوتردام دوشان (Notre ـ Dame des - Champs) با نوشتن این کتاب، کانون گردهمایی نویسندگانی شد که پیرو رمانتیسم بودند. منتقدی به نام چارلز آگوستین (Charles Augustine) و نویسنده‌ای به اسم آلفرد داوینگی (Alfred Davingi) از کسانی به شمار می‌آمدند که دغدغۀ این سبک را داشتند و در آن دوران به خانۀ ویکتور هوگو رفت و آمد می‌کردند. هوگو در پیش‌گفتار «کرامول» می‌نویسد: »بشر در طول حیات خود پیوسته یک نوع تمدن و یک نوع جامعه نداشته است. بشریت مانند هر یک از واحدهای خود، یعنی انسان‌ها، بزرگ شده، بالیده، به بلوغ رسیده و آنگاه به مرحلۀ پیری باعظمت خود دست یافته است.» در سال ۱۸۲۰ با سرایش «غزل‌گونه‌ای در بارۀ مرگ دوک دو بری» (Ode Sur la Mort Duc du Berry) از سوی پادشاه فرانسه، لویی هجدهم (Louis) پیشکشی به ویکتور جوان عطا شد. در هشتم ماه ژوئن سال ۱۸۲۲ هنگامی که ادیب آتی فرانسوی بیست‌ساله بود، نخستین دیوان سروده‌های خود را با نام «غزل‌گونه‌ها و اشعار گوناگون» (Odes et Poesies Diverses) انتشار داد که با استقبال فراوانی رویارو شد. در ۱۸۲۴ «غزل‌گونه‌های جدید» (Nourelles Odes) را به چاپ رساند. چاپ چهارم سروده‌های ویکتور هوگو در سه جلد طی سال‌های ۱۸۲۵ تا ۱۸۲۸ در مجموعۀ «غزل‌گونه‌ها و ترانه‌های غنایی» (Odes et Ballads) در دسترس مشتاقان قرار گرفت که سروده‌هایی نو و گوناگون را در بر داشت. انتشار این مجموعه‌ها موجب شد تا سراینده نزد ادیبان همدورۀ خود با ارائۀ سبکی نو در سرودن، در جایگاهی والا قرار گیرد. در سروده‌های معروف هوگو رد پای خاطراتی خوش از باغچه‌ای بزرگ با طبیعتی بکر و وحشی دیده می‌شود که به خانه‌ای در پاریس تعلق دارد که ویکتور دوران کودکی و نوجوانی خود را همراه با مادر و برادرانش، هنگامی که پدر در مادرید به سر می‌برد، در آنجا سپری کرد. در ۱۸۲۹ دیوان «شرقیات» (Les Orientales) را منتشر ساخت و در آن با مهارتی بی‌مانند، شرار شوق روی‌آوردن به ادبیات شرق را در جان مردمان دورۀ خود افروخت. هوگو در این سروده‌ها نیروی خیال‌پردازی را یکه‌تاز رها کرده و آگاهانه اثری با ویژگی محض هنری آفریده است. سراینده در پیش‌گفتار این کتاب بر اختیاردار بودن تخیل در قلمروی شعر تأکید می‌کند. او در سپهر سرودن نیز میان بیان کلاسیک، با خیال‌پردازی‌های رمانتیسم پیوند برقرار ‌می‌سازد. ویکتور در پهنۀ شعر، به جز «شرقیات»، دارای دیوان‌هایی دیگر است. او مجموعۀ دیگر خود را در سال ۱۸۳۱ با نام «برگ‌های پاییز» (Les Feuilles d’Automne) منتشر کرد. سپس «سروده‌های سپیده‌دم» ‌(Les Chants du Crepuscule) را در ۱۸۳۵ به چاپ رساند. دیوان دیگر هوگو «نداهای درونی» (Les Voix Interieu) نام داشت که در سال ۱۸۳۷ منتشر شد و آخرین مجموعۀ سروده‌های او با عنوان «پرتوها و سایه‌ها» (Les Rayonset Les Ombres) در سال ۱۸۴۰ انتشار یافت. مدتی از نام‌آوری ویکتور در گسترۀ ادبیات سپری شده بود و او هنوز در زمینۀ تئاتر آوازه‌ای نداشت. در آن زمان نمایش‌نامۀ «کرامول» را برای اجرا مناسب تشخیص نداده بودند و از سوی دیگر، نمایش «ماریون دلورم» (Marion Delorm) از جانب متصدیان سانسور فرانسه ممنوع شده بود. در ماه فوریۀ سال ۱۸۳۰ نمایش «ارنانی» (Hernani) هوگو بر صحنه رفت که با استقبال همگانی رو به رو شد. اینجا بود که نویسندۀ شهیر، توانایی خود را در گسترۀ تئاتر نیز آشکار کرد و در این قلمرو نیز شیوۀ رمانتیک بر کلاسیک پیروز شد. در سال ۱۸۴۸ موج انقلاب در فرانسه بالا گرفت و این ادیب اندیشمند نیز با آن همگام شد. از این رو تا مدتی ویکتور هوگو تحت تأثیر روند پرشتاب انقلاب از آفرینش آثار جدید رو گرداند و در جریانات سیاسی میهن خود نقش‌آفرینی کرد. او بعد از انقلاب، به نمایندگی مردم در مجلس فرانسه انتخاب شد و پس از لویی ناپلئون بناپارت به مقام ریاست جمهوری در جمهوری دوم فرانسه دست یافت. ویکتور هوگو در فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی خود بر گسترش عدالت و نابودی مجازات‌های شدید و غیر انسانی تأکید داشت. این کوشش‌ها موجب شد تا به عنوان عضو مجمع قانون‌گذاری و همچنین مجمع وابسته به قانون اساسی برگزیده شود. این نویسندۀ بنام، دارای افکاری آزادیخواهانه بود و با نیروی قلم و بیان خود از اقشار تهیدست جامعه هواداری می‌کرد. او در «بی‌نوایان» چنین چهرۀ هولناک فقر را می‌نمایاند: «فقر و مسکنت، مردان را به سوی ‌جنایت و زنان را به‌ بدکارگی می‌کشاند.» از این رو هوگو در سراسر عمر، همواره از سوی حکومت مورد خشم، تهدید و فشار قرار داشت، آثارش سانسور می‌شد و سرانجام هم او را تبعید کردند. در سال ۱۸۲۹ رمان «آخرین روز یک محکوم» (Dernier Jourdun Condamne) را نوشت که بیانیه‌ای غوغابرانگیز در رد شکنجه و مجازات‌های غیر انسانی بود. سرانجام، قدرت حاکم تاب فاش‌گویی‌های این نویسندۀ بشردوست را نیاورد و هوگو ناگزیر در ۱۸۵۱ از میهن خود به بروکسل (Brussels)، سپس به جزیرۀ جرزی (Jersey) و در پایان، به جزیرۀ گریزین (Guernsey) در دریای مانش (Manche) رانده شد. نگارنده که ناچار در تبعید به سر می‌برد، سفر را در نوشته‌های خود این گونه وصف می‌کند: «مسافرت، به منزلۀ هر لحظه مردن و زنده شدن است.» زندگی تبعیدی برای ویکتور بسیار پربار بود و نوشتار او را به بالندگی و کمال رساند. هوگو نخستین سروده‌های حماسی خود را با عنوان «افسانۀ قرون» (La Legende des Siecles) در همین دوران به رشتۀ تحریر درآورد که منظومه‌ای داستانی بر مبنای حماسه‌هایی کوچک بود. این اثر، قدرت هوگو را در بیان روایی، افسانه‌سرایی و همچنین نبوغ او را در گزینش سبک روایت آشکار کرد و در مقام والای آثار شایستۀ این اندیشمند نشست. همچنین نویسنده شاهکار خود، «بی‌نوایان» را در همین روزگار رانده شدن از میهن نوشت و کتاب جنجال‌آفرینش را با نام «ناپلئون صغیر» (Napoleon le Petit) و بسیاری از عناوین دیگر را در همین دوران خلق کرد. در سال ۱۸۵۹ ناپلئون سوم همۀ تبعیدیان سیاسی را عفو کرد؛ با این شرط که دیگر از دولت انتقاد نکنند. به همین دلیل بود که ویکتور این بخشش ملوکانه را نپذیرفت، در تبعید به نگارش رویۀ ستمگرانۀ حاکمان فرانسه پرداخت و به این ترتیب مقالات معروف او علیه ناپلئون سوم در کشورش ممنوع شد. با این حال، آن مقاله‌ها بسیار در فرانسه تأثیرگذار بودند. همان گونه که نگارندۀ خردمند در «داستان یک جنایت» (History d'un Crime)، نوشته است: «شاید بتوان از هجوم سیل‌آسای یک ارتش ممانعت کرد، اما از هجوم افکار و عقاید نمی‌توان جلوگیری نمود.» ویکتور هوگو پس از فروپاشی حکومت در پنجم ماه سپتامبر ۱۸۷۰ پیروزمندانه به میهن بازگشت و در جایگاه یک قهرمان ملی، به عنوان سناتور جمهوری سوم برگزیده شد. ویکتور مدت‌ها در میان مردم به عنوان نماد مخالفت با پادشاهی و هواداری از جمهوری زبانزد بود و زندگی در تبعید، محبوبیتی اسطوره‌ای به او بخشیده بود. در ۱۸۷۱ به نمایندگی مجلس انتخاب شد، اما به زودی از این سمت استعفا داد. در طول این زمان هوگو همچنان دغدغۀ سیاست و اوضاع اجتماعی را داشت؛ گرچه به ظاهر از کانون سیاست‌ورزی، یعنی مجلس فرانسه کناره گرفته بود. در سال ۱۸۷۶ در جایگاه سناتوری شهر پاریس قرار گرفت، اما این بار نیز با ناامیدی از حاکمیت نوین، راهی خانه‌ای که در تبعیدگاه داشت شد. او یک سال در این خانه از سیاست دوری گزید و نگاشته‌های نیمه‌تمام دورۀ تبعید خود را به انجام رسانید. هفتاد و پنج ساله بود که کتاب «هنر پدربزرگ بودن» (L'Art D'etre Grand - Pere) را منتشر کرد و در آن، پختگی و لطافت احساسات کهنسالی را پدیدار نمود. این کتاب، سروده‌هایی را در بر داشت که دو نوۀ ویکتور با نام‌های ژرژ (George) و ژان (John) الهام‌بخش سرایش آنها بودند. وجود این دو کودک در سال‌های پایانی عمر نویسنده به زندگی او گرمی می‌بخشید و درد از دست دادن فرزندانش را تسکین می‌داد. به سال ۱۸۷۲ «سال وحشت‌زا» (L’Annee Terrible) را نوشت. در سال ۱۸۷۴ نگاشتۀ «نود و سه» (Quatre - Vingt - Treize) از او منتشر شده بود که به گونه‌ای، نادیده انگاشتن نقدهای طبیعت‌گراها در تاریخ ادبیات بود. در این دوره آثار دیگری را مانند «آخرین سلسله از افسانۀ قرون» در سال‌های ۱۸۷۷ تا ۱۸۸۳، «داستان یک جنایت» در سال 1878 و «الاغ» (L'ane) و «ادیان و دین» (Religions et Religion) در سال ۱۸۸۰ را به نگارش درآورد. در سال ۱۸۸۱ مجموعه‌‌ای برجسته از سروده‌ها را با نام «چهار نفحۀ روح» (Les Quarre Vents de L'Esprit) که چهار جلد «هجایی» (Satirique)، «نمایشی» (Dramatique)، «غنایی» (Lyrique) و «حماسی» (Epique) را در بر می‌گرفت، منتشر کرد. آثاری نیز مانند «تئاتر در آزادی» (Teatre en Liberte) و «سال‌های شوم» (Les Annees Funestes) پس از درگذشت این ادیب ارزنده به دست خوانندگان دوستدار نوشته‌های او رسید. ویکتور تا زمانی که تندرستی او کاهش نیافته بود، یعنی نزدیک به پایان عمر، با وجود آسیب‌های روحی و ناکامی‌هایی که از سر گذرانده بود، همچنان قلم می‌زد و در گسترۀ سیاست به فعالیت می‌پرداخت. برخی از آثار ویکتور هوگو را می‌توان در این فهرست دید: سروده‌ها: غزل‌گونه‌ها واشعار گوناگون Odes et Poesies Diverses) ۱۸۸۲)، غزل‌گونه‌های جدید Nourelles Odes) ۱۸۲۴)، شرقیات Les Orientales) ۱۸۲۹)، برگ‌های خزان Les Feuilles d'automne) ۱۸۳۱)، نغمات شفق Les Chants du Crepuscule) ۱۸۳۵)، نداهای درونی Les Voix Interieu) ۱۸۳۷)، پرتوها و سایه‌ها Les Rayonset Les Ombres) ۱۸۴۰)، افسانۀ قرون (La Legende des Siecles)، غزلیات کوچه‌ها و بیشه‌ها Les Chansons des Rues et des Bois) ۱۸۶۵)، سال وحشت‌زا L'Annee Trrible) ۱۸۷۲)، هنر پدربزرگ بودن L'Art D'etre Grand - Pere) ۱۸۷۷) و پاپ Le Pape) ۱۸۷۸). موضوعات فلسفی: الاغ L'ane) ۱۸۷۸)، ریاح چهارگانۀ روح Les Quartres Vents de L'sprit) ۱۸۸۱)، ادیان و دین Religions et Religion) ۱۸۸۰) و سال‌های شوم (Les Annees Funestes ) که پس از درگذشت نویسنده منتشر شد. نمایش‌نامه‌: «اینه دو کاسترو» Inez du Castro) ۱۸۱۶)، کرامول Cromwell) ۱۸۲۷)، ارنانی Hernani) ۱۸۳۰)، ماریون دلورم Marion Delorme) ۱۸۳۱)، شاه تفریح می‌کند The King Amuses Himself) ۱۸۳۲)، لوکراس بورژیا Lucrece Borgia) ۱۸۳۳)، ماری تودور Marie Tudor) ۱۸۳۳)، آنژلو Angelo) ۱۸۳۵)، اسمرالدا La Esmeralda) ۱۸۳۶)، روی بلاس Ruy Blas) ۱۸۳۸) و تئاتر در آزادی (Teatre en Liberte) که پس از درگذشت نویسنده منتشر شد. آمی روبسار (Amy Robsart) هم پس از درگذشت نویسنده در ۱۸۸۹ منتشر شد. رمان: بوگ ـ ژارگال Bug - Jargal) 1829)، هان دیسلند Hand Islande) ۱۸۲۳)، آخرین روز یک محکوم Le Dernier Jour d'un Condamne) ۱۸۲۹)، گوژپشت نتردام Notre Dame de Paris) ۱۸۳۱)، کلود گدا Claude Gueux) ۱۸۳۴)، داستان یک جنایت History d'un Crime) ۱۸۷۷)، بی‌نوایان Les Miserables) ۱۸۶۲)، کارگران دریا Les Travailleurs de la Mer) ۱۸۶۶)، مردی که می‌خنددL'Homme Qui Rit) ۱۸۶۹)، نود و سه Quatre - Vingt - Treize) ۱۸۷۲) و... مجموعه‌ای از نامه‌ها، خاطرات، نقدها و مقالات ادبی و سیاسی. در ماه فوریۀ سال ۱۸۸۱ فرانسویان حضور هشتاد‌سالۀ ویکتور هوگو را در افق ادبیات و جامعۀ خود ارج نهادند و طی مراسمی باشکوه در چند روز از هموطن اندیشمند خود قدردانی کردند. در بیست و پنجم فوریۀ ۱۸۸۱ نوعی گلدان چینی فرانسوی که هدیه‌ای سنتی و ارزنده به مقام‌های والا به شمار می‌آمد، به نویسندۀ سالخورده اهدا شد. در روز بیست و هفتم فوریه هوگو از پنجرۀ اتاق خود شاهد باشکوه‌ترین و بزرگ‌ترین رژه در تاریخ کشورش بود. در این مراسم، سربازان که به عنوان نمادی از ترانۀ کوزت (Kozet) در «بی‌نوایان»، گل‌های گندم به گردن آویخته بودند، به مدت شش ساعت از برابر خانۀ هوگو سان رفتند. مردم فرانسه فقط برای تأثیرگذاری ژرف این ادیب برجسته نبود که از او سپاس‌گزاری می‌کردند، بلکه به هوگو در جایگاه یک سیاستمدار مؤثر در شکل‌گیری و نگهداری از فرایند دموکراسی و پیدایش جمهوری سوم ادای احترام می‌کردند. او نماد تابناک یک ملت جمهوری‌خواه بود. ویکتور هوگو در بیست و دوم ماه مه سال ۱۸۸۵ در هشتاد و سه سالگی دیده از جهان فروبست و در گورستان «پانتئون» (Pantheon) که سرای جاودان نام‌آوران آن مرز و بوم بود، به خاک سپرده شد. به مناسبت درگذشت او، یکم ماه ژوئن روز عزای ملی اعلام شد و بیش از دومیلیون نفر در مراسم خاک‌سپاری این ادیب نامور شرکت کردند. تابوت ویکتور هوگو را پیش از خاک‌سپاری، زیر تاق پیروزی پاریس قرار دادند تا دوستدارانش به او ادای احترام کنند و بدرود بگویند. هوگو این بختیاری را داشت که در زندگی خود با همۀ فراز و فرود آن، شاهد موفقیت و قدرشناسی مردم را در آغوش بکشد. رسایی قلم وبیان او از شیوایی و سادگی برخوردار بود و احساسات انسانی را همراه با تیره‌روزی‌ها و سیاه‌کاری‌های آدمی‌ به روشنی بازمی‌تاباند. ویکتور هوگو حضور بارز شر را در قوانین ناعادلانۀ اجتماعی می‌دید که بشر ناگزیر باید بر آن چیره شود. او زخم دوگانگی‌ها را در آثار خود با تضادی که میان نیکی و بدی، روز و شب، سپیدی و سیاهی، تاریکی و روشنی و بیداری وجدان و بی‌وجدانی وجود دارد، نشان می‌داد. به این ترتیب از دیدگاه ویکتور هوگو مسؤولیت سترگ انسانی، تبدیل بدی به نیکی و اهریمن به شیطان است. او در «شاه تفریح می‌کند» به بشریت نوید می‌دهد: «جسد دشمنی را که تشییع می‌کنی، سنگین نیست!»
3743 بازدید