سهراب سپهری

۱۳۵۹/۲/۱ - 13۱7/7/15

سهراب سپهری
از زندگی سهراب سپهری نوشتن بسی دشوار است، مگر رنج‌نامۀ تهمتن و سهراب و وصف گستردۀ سپهر در آینۀ آب در تنگنای چند سطر می‌گنجد؟! اگر نبود گاه‌شماری از گذر عمر به خط خود شاعر، نامه‌ای به یک دوست و نوشته‌های اهالی هنر و آشنایان او، یارای این قلم‌زنی در پی‌گرفتن گردش روزهای زندگی سهراب ممکن نمی‌شد. او تجربۀ زیستن را در یک ظهر پاییزی پانزدهم مهر ۱۳۰۷ در کاشان آغاز کرد. کودکی سهراب در باغی که یادگار نیاکانش و در محلۀ «دروازه عطای» کاشان بود، با هماغوشی درخت و گل و سبزه و زلال‌نوشی آب همراه شد. شاید همین همسایگی با پروردگان نور بود که جانش را آینه‌وار بازتاب آفتاب کرد، آن گونه که «لیلی گلستان» می‌گوید: «لازم نبود سهراب را از نزدیک بشناسی تا به خصوصیاتش پی ببری؛ دست سهراب با وجود شعرها و نقاشی‌هایش رو بود و چیزی برای پنهان کردن نداشت. هر چه داشت در طبق اخلاص گذاشته و تقدیمت کرده بود. و چه صفایی به تو داده بود!» او شش سال ابتدایی را در دبستان «خیام» که به مدرس شهرت داشت، رفت و دورۀ اول متوسطه را در دبیرستان «پهلوی» کاشان گذراند. سپس به سال ۱۳۲۲ در جست و جوی فضایی گسترده‌تر برای آموختن هنر به تهران رفت و چون تنها و با محیط ناآشنا بود، ناگزیر نامش را به صورت شبانه‌روزی در دانش‌سرای مقدماتی نوشت. در آذرماه ۱۳۲۵ پس از آن که دورۀ دوسالۀ دانش‌سرا را به پایان رسانده بود، به استخدام ادارۀ فرهنگ آن دوره، یعنی آموزش و پرورش درآمد، زیرا ناچار باید دورۀ تعهد خدمت خود را می‌گذراند. اما این چارچوب به ظاهر فرهنگی برای فراخنای سهراب بس تنگ و آزارنده بود و جانش در تکرار طوطی‌وار دانسته‌ها زخم برمی‌داشت. او مانند بسیاری از انسان‌ها خود را به همان راه رفته وادار نکرد و با استعفا در شهریورماه ۱۳۲۷ رهایی از ناخواسته‌ها و اجبارها را فریاد کشید. در همان هنگام در امتحانات ششم ادبی شرکت کرد و دیپلم کامل دورۀ دبیرستان را دریافت نمود. اکنون از دیدگاه قوانین جاری آن روزگار مجاز بود که راهی سفر هنرآموزی در مقاطع دانشگاهی شود. پس در مهرماه ۱۳۲۷تحصیل در دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران را آغاز کرد و از سوی دیگر همزمان ـ گویا برای گذران زندگی ـ به استخدام شرکت نفت تهران درآمد. این پای‌بندی به حصار کارهای دولتی نیز دیری نپایید و هشت ماه بعد، از آن دست کشید. و این ناپایداری در مشاغل گوناگون غیر هنری بارها در کارنامۀ زندگی سهراب خودنمایی می‌کند. او خود بعدها در این باره گفت: «کار اصلی من سرودن شعر و کشیدن نقاشی‌ست و نمی‌توانم این‌ها را در حاشیه قرار دهم.» سهراب در حالی به خواندن رشتۀ هنر دانشگاهی پرداخت که این تصمیم شهامت و جسارت فراوانی می‌طلبید، زیرا خانواده و اطرافیان با هوش و استعداد سرشار او انتظار داشتند که به تحصیل علم پزشکی بپردازد! بی‌خبر از آن که همین نبوغ به او توانایی بخشید تا طبیب رنج آدمی با مرهم زیبابینی هستی باشد. در خردادماه ۱۳۲۶ یک کتاب در صفحاتی کم‌شمار از سهراب نوزده‌ساله به چاپ رسید که کم‌تر کسی از وجود آن آگاهی دارد. این کتاب «در کنار چمن» یا «آرامگاه عشق» نام داشت و «عباس کی‌منش»، شاعر کاشانی با تخلص «مشفق» دیباچه‌ای بر آن نگاشته بود: «... این داستان که زادۀ‌ افکار بلند و چکیدۀ خامۀ سحرانگیز شاعر جوان و حساس، دوست ادبی من آقای سهراب سپهری‌ست...» و در پایان چنین آرزو کرده بود: «امیدوارم سایر آثار ادبی آقای سپهری نیز هر چه زودتر یکی پس از دیگری در دسترس هواخواهان ادب قرار گیرد.»، گرچه هنگامی که یک دوست سال‌ها بعد این کتاب را به سهراب نشان داد، او غش‌غش خندید و گفت: «بالاخره رازم فاش شد. جوانی بود دیگر، باید یک جوری شروع می‌کردیم.» اما به راستی که این آغاز نامحسوس و بی‌سر و صدا تداومی خجسته را در پی داشت! در مهرماه ۱۳۳۰ با انتشار نخستین مجموعۀ شعر سهراب با نام «مرگ رنگ» سهراب شاعر پیش چشم همگان قد برافراشت. هر چند سروده‌هایش رنگ و بوی نیمایی داشت، اما درونمایه‌ای از جنس حسی ناب و نو از آن می‌تراوید: دیرگاهی‌ست در این تنهایی رنگ خاموشی در طرح لب است. بانگی از دور مرا می‌خواند، لیک پاهایم در قیر شب است. در همین سال‌هاست که سهراب شاعر در بستر مناسب هنر می‌بالد و در جهان نقش و نگار شاخ و برگ می‌گسترد و می‌شود سپهری نقاش. در دانشکدۀ هنر بسیار خوش می‌درخشد و تحسین اساتید فن را برمی‌انگیزد و سرانجام در خردادماه ۱۳۳۲ با کسب رتبۀ نخست و دریافت نشان درجۀ اول علمی، این دوره را به پایان می‌رساند. او در نامه‌ای به «احمدرضا احمدی» می‌نویسد: «نقاشی از آن کارهاست؛ پوست آدم را می‌کند و تازه طلبکار است. ولی نباید به نقاشی رو داد، چون سوار آدم می‌شود. من خیلی‌ها را دیده‌ام که به نقاشی سواری می‌دهند. باید کمی مسلح بود و بعد رفت دنبال نقاشی. گاه فکر می‌کنم شعر مهربان‌تر است، ولی نباید زیاد خوش‌خیال بود. من خیلی‌ها را شناخته‌ام که از دست شعر به پلیس شکایت کرده‌اند. باید مواظب بود... .» و برخی از صاحب‌نظران و دوستان، این دوپارگی میان شعر و نقاشی را مانعی بر سر راه اوج‌گیری بیش‌تر شاعر دانسته‌اند، اما کسی چه می‌داند شاید همین نگاه دیگرگون به پیرامون و به تصویر کشیدن این دیگربینی موجب شد که سروده‌های سهراب به گونه‌ای نو گوشه‌هایی از راز بودن را آشکار کند. چنان که «فریدون رهنما» به درستی او را «دزد رازهای زندگی» نامیده است. در خرداد ۱۳۳۲ سپهری به عنوان طراح به همکاری با سازمان بهداشت تهران می‌پردازد که عمر این مقام رسمی هم کوتاه است. در همین هنگام دومین مجموعۀ شعر خود را با نام «زندگی خواب‌ها» منتشر می‌کند و در آن بر همه پدیدار می‌شود که الهامی از درون این تازه‌شاعر می‌جوشد: مرد در بستر خود خوابیده بود وجودش به مردابی شباهت داشت. درختی در چشمانش روییده بود و شاخ و برگش فضا را پر می‌کرد. رگ‌های درخت، از زندگی گم‌شده‌ای پر بود. در این دوران، سهراب در زندگی درونی و بازتاب اجتماعی آن شاعر و نگارگری پرتکاپوست. در خردادماه ۱۳۳۲ در چند نمایشگاه نقاشی شرکت می‌کند. در آذرماه ۱۳۳۳ در بخش موزه‌های ادارۀ فرهنگ و هنر به کار مشغول می‌شود و به تدریس در هنرستان‌های هنرهای زیبا می‌پردازد. در مهرماه ۱۳۳۴ ترجمۀ اشعار ژاپنی را در مجلۀ سخن به چاپ می‌رساند. در بارۀ این رویکرد نو و سنت‌شکن در جامعۀ ادبی آن روز در دیباچۀ یکی از کتاب‌هایش چنین آورده است: «باخترزمین دانش را با نقاشی می‌آمیزد و خاورزمین شعر را. نگارگر باختر به سایه‌روشن دور و نزدیک می‌گراید، پرده‌ساز خاور به نقش ناپیدای جهان؛ آن به نزدیک و این به بی‌پایانی.» به سال ۱۳۳۶ راهی پاریس می‌شود تا دیداری از موزه‌ها و آثار هنری آن شهر داشته باشد و در این میان در دانشکدۀ هنرهای زیبای پاریس در رشتۀ «لیتوگرافی» یا «چاپ سنگی» نام‌نویسی می‌کند، اگر چه هیچگاه در این زمینه دستی به کار نمی‌برد. در این سفر به گشت و گذار در آثار هنری شهرهای گوناگون اروپا از جمله لندن، رم و... می‌پردازد و در نمایشگاه نقاشی دوسالانۀ ونیز شرکت می‌کند و در سال ۱۳۳۷ به خاک جایی بازمی‌گردد که در آن ریشه دارد. این بار با سمت سرپرستی سمعی و بصری در ادارۀ کل اطلاعات وزارت کشاورزی به کار مشغول می‌شود که آنجا هم بیش از چندی نمی‌پاید. در فروردین ۱۳۳۹ راهی ژاپن می‌شود و حین کند و کاو در فرهنگ شرق دور در شهرهای گوناگون آن کشور، هنر کنده‌کاری بر چوب را نیز می‌آموزد، هر چند هرگز اثری در این زمینه نمی‌آفریند. در سال ۱۳۴۰ هنگامی که از این سفر به سوی وطن بازمی‌گردد، مدتی در هند درنگ می‌کند و به تماشای «آگرا» و «تاج محل» دل می‌سپارد. سهراب پیش از این سیر و گشت‌ها نیز مطالعات فراوانی در بارۀ فرهنگ، آداب و رسوم و فلسفۀ «ذن» خاور دور داشت که ترجمۀ «هایکوهای» ژاپنی بخشی از آن بود. شاعر در بارۀ این نوپردازی‌های خود به آیین‌های کهن می‌گوید: «باختر به پست و بلند خو دارد و خاور به همواری: رؤیا و واقعیت بر تار و پودی یکتا گسترش می‌یابد... و هوشمندی خاور انسان را با طبیعت هماهنگی می‌دهد.» «بیژن جلالی» در زمینۀ این گرایش سهراب می‌نویسد: «توجه سپهری به شرق بیش‌تر به شرق دور است، یعنی هند و ژاپن و چین و فلسفۀ جهان‌بینی آنها... نوعی کوشش در ایجاد هماهنگی با طبیعت و کاینات است که باعث شده او به همه چیز به طور یکسان نگاه کند و تا حدی آنچه را که ما بد و خوب و زشت و زیبا می‌گوییم، از هم متمایز نکند... شعر سپهری فقط بر مدار انسان نمی‌گردد، به خصوص انسان اجتماعی و طبقاتی. انسان به صورت جهانی در جهان بزرگ مطرح است.» در سال ۱۳۴۰نمایشگاه انفرادی سهراب در «تالار عباسی» تهران برگزار می‌شود و در همین دوران مجموعۀ دیگری از اشعار او با نام «آوار آفتاب» به چاپ می‌رسد. به این ترتیب می‌توان دهۀ چهل را دوران تابندگی و تعالی شعر و هنر سهراب به شمار آورد: سکوتم را شنیدی بسان نسیمی از روی خودم برخواهم خواست درها را خواهم گشود در شب جاویدان خواهم وزید در مهرماه سال ۱۳۴۰ سهراب سپهری به تدریس در هنرکدۀ هنرهای تزیینی تهران می‌پردازد که از آن می‌توان به عنوان آخرین تجربۀ او در مشاغل دولتی یاد کرد. در سال ۱۳۴۱ مجموعۀ دیگری از شعر را با نام «شرق اندوه» انتشار می‌دهد: نه تو می‌پایی و نه کوه میوۀ این باغ: اندوه، اندوه گو بتراود غم، تشنه سبویی تو بویی تو در خرداد و دی‌ماه ۱۳۴۱ نمایشگاه انفرادی در تالار فرهنگ و در دی‌ماه ۱۳۴۲ نمایشگاهی گروهی در گالری «گیل گمش» تهران برگزار می‌کند. نمایشگاه انفرادی بعدی او در تیرماه ۱۳۴۲ در استودیو فیلم «گلستان» در خیابان «دروس» تهران برپا می‌شود. سپس در همان سال یک نمایشگاه گروهی در گالری «نیسالا» و نمایشگاهی انفرادی در گالری «صبای» تهران برگزار می‌کند و برای حضور در دوسالانۀ نقاشی «سن پائولو» راهی برزیل می‌شود، سپس در نمایشگاه گروهی هنر معاصر ایران در موزۀ بندر «اوهاور» فرانسه شرکت می‌کند. بار دیگر در سال ۱۳۴۳ عشق به هنر و آیین باستانی مشرق‌زمین، دل شیدای این شاعر نگارگر را به هند، پاکستان و افغانستان می‌کشاند. این بار بمبئی، بنارس، دهلی، آگرا، نمادهای آجانتا و کشمیر را سیر می‌کند و لاهور و پیشاور را درمی‌نوردد و با سرکشیدن به گوشه و کنار افغانستان مدتی را در کابل به سر می‌برد و به تهران بازمی‌گردد. در سال ۱۳۴۴ دو نمایشگاه، یکی گروهی و دیگری انفرادی را در گالری «بورگز» تهران برگزار کرده و در همان دوران شعر بلند «صدای پای آب» را در فصل‌نامۀ «آرش» به چاپ می‌رساند که گویا امضای تأییدی بر نوآوری او در عرصۀ شعر بر پای آن نقش بسته است: من به مهمانی دنیا رفتم من به دشت اندوه من به باغ عرفان من به ایوان چراغانی دانش رفتم رفتم از پلۀ مذهب بالا تا ته کوچۀ شک تا هوای خنک استغنا تا شب خیس محبت رفتم در ۱۳۴۴ بار دیگر جان ناآرام سهراب به سوی تماشای دیدنی‌های باختر پر گشوده و از مونیخ و لندن دیدار می‌کند و سال بعد به گردش در فرانسه، اسپانیا، هلند، ایتالیا و اتریش می‌پردازد. در همین سال ۱۳۴۵ است که شعر بلند «مسافر» را در فصل‌نامۀ «آرش» منتشر می‌کند که شیفتگان شعر را هر چه بیش‌تر مشتاق احساسات بکر او می‌سازد: نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد چه سیب‌های قشنگی! حیات، نشئۀ تنهایی‌ست و میزبان پرسید: قشنگ یعنی چه؟ قشنگ یعنی تعبیر عاشقانۀ اَشکال و عشق تنها عشق تو را به گرمی یک سیب می‌کند مأنوس «احمدرضا احمدی» در بارۀ تأثیر شعر سهراب در سال‌های سیاه پس از کودتا چنین می‌نویسد: «در همۀ سال‌های پس از ۳۲ که تاریخ ما به گمنامی فرومی‌رفت و همۀ مردمان ما در فراموشی آدمی ملامت شدند و دل آدمی از زندگانی به غثیان (آشوب‌زدگی) بود، سهراب در کنار جوی آبی ایستاده بود و نگران ماندۀ آب در کف جوی بود که گِل نشود... اگر زبان سپهری در شعر، زبانی شفاف و پاک است و زبانی علنی‌ست، علتش را باید در این معنی جست و جو کرد که مخاطب او انسان است، نه یک نژاد، نه یک ملت و نه یک مذهب.» در بهمن‌ماه ۱۳۴۶ یک نمایشگاه انفرادی در گالری «سیحون» تهران برگزار کرده و در همان هنگام مجموعۀ اشعار جدید خود را با نام «حجم سبز» از طریق انتشارات «روزن» منتشر می‌سازد و آشنایان شعر در شب شعر گالری «روزن» با سهراب دیدار می‌کنند.‌ «داریوش شایگان» در بارۀ این هنرمند در عرصۀ سرایش و نگارگری می‌گوید: «از آنجا که او هم شاعر است و هم نقاش، شعرش طراحی لحظه‌های شاعرانه است و نقاشی‌اش لبریز از شعر... شاعر، چون غبار هستی در تمامی جهان پراکنده است. همه چیز برای او مظهر است. همه چیز آیینه‌ای‌ست که در آن، یکی از بی‌نهایت صفات هستی منعکس است.» از این پس، سهراب سپهری با توانی شگفت‌آور در هر دو زمینۀ شعر و نقاشی تصاویری از زندگی را ثبت می‌کند، گویا حسی شهودی در دلش غوغا دارد که فرصت ماندن کوتاه است. در سال ۱۳۴۷ در یک نمایشگاه گروهی در گالری «مس» تهران آثارش را به نمایش می‌گذارد و در همان سال رهسپار فرانسه می‌شود تا در نمایشگاه فستیوال «روایان» فرانسه حضور یابد. در خردادماه ۱۳۴۷ در نمایشگاه هنر معاصر ایران نقاشی‌هایش را در باغ انستیتو گوته به تماشا می‌گذارد و در شهریور همان سال در یک نمایشگاه گروهی دانشگاه شیراز شرکت می‌کند. در سال ۱۳۴۸ بار دیگر راهی فرانسه می‌شود تا در فستیوال بین‌المللی نقاشی حضور به هم رساند و در این جشنواره موفق به دریافت امتیاز ویژۀ آن می‌شود. در سال ۱۳۴۹ سفری به آمریکا دارد و در «لانگ آیلند» سکونت می‌کند تا در یک نمایشگاه گروهی شهر «بریج همپتن» شرکت نماید. در ۱۳۵۰ بار دیگر به آمریکا می‌رود و در اقامت هفت ماهۀ خود در نیویورک نمایشگاهی انفرادی در گالری «بنسن» آن شهر برپا می‌سازد. آنگاه به دیار خود بازمی‌گردد و در سال ۱۳۵۰ یک نمایشگاه انفرادی در گالری «سیتوی» تهران برگزار می‌نماید. سال بعد نمایشگاهی انفرادی در گالری «سیروس» پاریس دارد، در حالی که در ۱۳۵۱ آثار خود را از آنجا به گالری «سیحون» تهران انتقال می‌دهد و سال بعد نیز یک نمایشگاه انفرادی دیگر در همان گالری برپا می‌کند. سال ۱۳۵۲ دیگربار سیر آفاق را پی می‌گیرد و به پاریس می‌رود و در «کوی بین‌المللی هنرها» اقامت می‌گزیند. در سال ۱۳۵۳ راهی یونان و مصر می‌شود و از آنجا به سوی خاک عزیز میهن پرمی‌گشاید. در دی‌ماه همان سال نقاشی‌هایش را در غرفۀ ایران نخستین نمایشگاه هنری بین‌المللی تهران در دیدرس مشتاقان قرار می‌دهد. در سال ۱۳۵۴ یک نمایشگاه انفرادی در گالری «سیحون» برگزار می‌کند. در خردادماه ۱۳۵۵ رهسپار سوئیس می‌شود تا در نمایشگاه هنر معاصر ایران در «بازار هنربال» حاضر باشد. گلی ترقی در شرح این سر پرشور و دل پرحضور می‌نویسد: «کسی که در آغاز و انجام چیزها حضور دارد، «حیات شدید» را تجربه کرده است. شاعر گه‌گاه از شب تاریک ازل سخن می‌گوید، از «زن شبانۀ موعد»، از حضور در «وطن غایب شب» و بودن در «وسط این همیشه‌های سیاه». انگار همزمان خدایان در آغاز پیدایش است. اما در آن حال که «آنجاست» در وضعیت تاریخی خودش نیز قرار دارد و لحظۀ کنونی را تجربه می‌کند، آنجا و اینجاست: رفتم تا همه چیزهای محض رفتم تا نزدیک آب‌های مصور، ... دیدم در چند متری ملکوتم رفتم تا میز تا مزۀ ماست تا طراوت سبزی در خردادماه ۱۳۵۶ است که چکیدۀ سرود هستی سهراب سپهری پیش چشم همگان زاده می‌شود؛ «هشت کتاب» که مجموعۀ اشعار انتشاریافتۀ شاعر و افزون برآن مجموعۀ «ما هیچ، مانگاه» را نیز در بر دارد. این بار کتابخانۀ «طهوری» نویدبخش این رویداد فرخنده است: امشب ساقۀ معنی را وزش دوست تکان خواهد داد بهت پرپر خواهد شد ته شب، یک حشره قسمت خرم تنهایی را تجربه خواهد کرد داخل واژۀ صبح، صبح خواهد شد در حالی که شعر سهراب ولوله در جان خواب‌ رفتگان می‌ریزد، او نمایشگاه انفرادی خود را در ۱۳۵۷ در گالری «سیحون» برپا می‌کند و در خردادماه ۵۸ «هشت کتاب» به تجدید چاپ می‌رسد. اکنون دیگر شاعر می‌داند که سرطان خون، خرچنگ‌وار در جسمش ریشه می‌دواند، پس در دی ماه ۱۳۵۸ برای درمان راهی انگلستان می‌شود و در اسفندماه به وطن بازمی‌گردد. سرانجام در ساعت شش بعدازظهر نخستین روز از دومین ماه بهار ۱۳۵۹ در بیمارستان پارس تهران مرگ، جسم سهراب را می‌رباید تا روح پوینده‌اش به ابدیت بپیوندد. فردای آن روز او را در صحن امام‌زاده سلطان علی واقع در آبادی «مشهد اردهال» کاشان به دست مهربان خاک ـ خاکی که آن همه دلبسته‌اش بود ـ می‌سپارند. محمدعلی سپانلو در شرح هنر سهراب می‌گوید: «او سنت متروکی را نگهبان است و با فرزانگی سفرگرِ جهان‌دیده‌ای خطاب به ما و دور از ما آن قانون جاودانه را وصیت می‌کند: شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند و آخرین سخن را در وصف سهراب از «فروغ فرخ‌زاد» بیاوریم: «سپهری با همه فرق دارد. دنیای فکری و حسی او برای من جالب‌ترین دنیاهاست. او از شهر و زمان و مردم خاصی صحبت نمی‌کند؛ او از انسان و زندگی حرف می‌زند و به همین دلیل وسیع است. در زمینۀ وزن، راه خودش را پیدا کرده. اگر تمام نیروهایش را فقط صرف شعر می‌کرد، آن وقت می‌دیدید که به کجا خواهد رسید.» گفته‌اند سهراب شعر «دوست» را در رثای فروغ سروده و چه خوش روایت کرده است: همیشه کودکی باد را صدا می‌کرد همیشه رشتۀ صحبت را به چفت آب گره می‌زد برای ما، یک شب سجود سبز محبت را چنان صریح ادا کرد که ما به عاطفۀ سطح خاک دست کشیدیم و مثل لهجۀ یک سطل آب تازه شدیم
4075 بازدید